مهارت های زندگی برای جوانان

به همراه مطالبی مفید برای والدین ایشان

مهارت های زندگی برای جوانان

به همراه مطالبی مفید برای والدین ایشان

سلام خوش آمدید

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پاراگراف فارسی» ثبت شده است


کتاب در جستجوی زمان از دست رفته نوشته مارسل پروست را قطعاً می‌توان یکی از رمان‌های کلاسیک تاریخ ادبیات جهان دانست. همان‌ کتابهایی که مارک تواین در مورد آنها می‌گوید: همه آرزو دارند آنها را خوانده باشند، اما هیچ کس حوصله‌ی خواندن آنها را ندارد.


دوستی به شوخی، در مورد کتاب در جستجوی زمان از دست رفته‌ی مارسل پروست می‌گفت: اگر کسی بگوید که این کتاب را کامل خوانده است، اما سابقه‌ی بستری شدن طولانی در خانه و بیمارستان را نداشته باشد، باید در صحت گفتارش تردید کرد!


به هر حال، ماجرا آنقدر جدی هست که مرحوم مهدی سحابی (که این رمان عظیم هفت جلدی را به فارسی ترجمه کرده)  گزیده‌هایی از این کتاب را نیز تحت عنوان گزیده هایی از در جستجوی زمان از دست رفته تنظیم و ارائه کرده است (هر دو کتاب به همت نشر مرکز منتشر شده‌اند).


این بار می‌خواهیم در #پاراگراف فارسی، چند پاراگراف برگزیده از کتاب گزیده‌هایی از در جستجوی زمان از دست رفته را بخوانیم. به امید اینکه این چند پاراگراف، شاید شما را به خواندن کتاب گزیده ها و خواندن کتاب گزیده‌ها شاید شما را به خواندن اصل کتاب مارسل پروست ترغیب کند!


در تئوری می‌دانیم که زمین می‌چرخد. اما در عمل این را نمی‌بینیم و آسوده زندگیمان را می‌کنیم، چون زمینی که رویش گام می‌زنیم، نمی‌جنبد.


زمان زندگی نیز چنین است و برای نشان دادن گریزش، قصه نویسان ناگزیر به چرخش عقربه‌ها شتابی دیوانه‌وار می‌دهند، ده، بیست، سی سال را در دو دقیقه به خواننده می‌نمایانند.


کوته فکران، می‌پندارند که ابعاد بزرگ پدیده‌های اجتماعی، فرصت بسیار خوبی برای رخنه و کاوش در روان آدمی به دست می‌دهد.


اما باید بدانند که برعکس:


تنها با فرو رفتن در ژرفناهای یک فرد می‌توان به درک آن پدیده‌ها رسید.


تجربه باید به من می‌آموخت – البته اگر هیچگاه چیزی به کسی آموخته باشد – که عاشقی یک نفرین است. مانند نفرین‌هایی که در قصه‌ها می‌خوانیم و علیه‌اش کاری نمی‌شود کرد و فقط باید صبر کنی تا افسونش پایان بگیرد.


در جدایی، سخنان مهرآمیز را کسی می‌گوید که عاشق نیست.


یا باید رنج نکشیدن را انتخاب کرد یا دوست داشتن را.


هر کسی، افکاری را روشن می‌نامد که میزان پریشانی‌شان،‌به اندازه‌ی پریشانی افکار خود اوست.


نویسنده، فقط به دلیل عادتی که ریشه در زبان غیرصمیمی دیباچه‌ها و تقدیم‌نامه‌ها دارد می‌گوید: «خواننده‌ی من».


در حالی که در واقع، هر خواننده‌ای، زمانی که کتابی را می‌خواند، خواننده‌ی خودش است.


کتاب نویسنده چیزی جز نوعی وسیله‌ی بصری نیست که او در اختیار خواننده می‌گذارد تا با آن بتواند آنچه را که شاید بدون آن کتاب نمی‌توانست در خودش ببیند، درک کند.


محک حقیقت کتاب این است که خواننده آنچه را که کتاب می‌گوید در خودش باز بشناسد.

  • danial azadeh

شاید شما هم متن معروف «کرم ضد آفتاب بمالید» را خوانده باشید. چند سال پیش در فضای وب انگلیسی و فارسی، این متن زیبا و معروف، به عنوان سخنرانی کرت ونه گات در مراسم فارغ‌التحصیلان دانشگاه MIT در سال ۱۹۹۷، به صورت گسترده نقل می‌شد. متن زیبا بود و به قول اهل رسانه، متنی ویروسی یا Viral بود. محتواهای ویروسی محتواهایی هستند که به سختی می‌توان در مقابل اشتراک گذاری آنها با دوستان و آشنایان، مقاومت کرد.


نویسنده‌ی اصلی متن، مری اشمیش بود. او که در شیکاگو تریبون مطلب می‌نوشت، یک بار در عنوان ستونی که به نوشته‌های او اختصاص داشت نوشت: «نصیحت برای جوانان، مانند خود جوانی، هدر می‌رود…». در آن ستون، اشمیش، نوشت که اگر من قرار بود در دانشگاه خودم استفورد، در سال ۹۷ برای فارغ‌التحصیلان سخنرانی کنم و توصیه‌هایی را مطرح کنم، حتماً اینها را می‌گفتم.


متن به سرعت دست به دست شد و ابتدا دانشگاه آن از استنفورد به MIT تغییر کرد. MIT محل جذاب‌تری بود و ظاهراً مردم دوست داشتند بشنوند که سخنرانی در MIT انجام شده. اشمیش هم چندان شناخته شده نبود و ظاهراً ترجیح داده می‌شد که ونه گات، این صحبت‌ها را انجام داده باشد. احتمالاً برای مردم مهم نبود که با یک جستجوی اینترنتی، متوجه شوند که سخنران آنسال در MIT، کوفی عنان دبیرکل سازمان ملل بوده. سخنرانی او برای مردم جذابیت زیادی نداشت.


میلیون‌ها نفر در سراسر جهان آن متن را خواندند. کمتر کسی از کاربران اینترنت را می‌توانید بیابید که «سخنرانی ونه گات در مراسم فارغ التحصیلان MIT» را نخوانده باشد!


اشمیش، خوشحال نبود. او حتی دسترسی به هیچ جا نداشت تا بگوید که اینها نوشته‌های اوست. اشمیش بعدها گفت: بی‌قانونی فضای مجازی را باید پذیرفت. نمی‌توان کاری کرد.


به هر حال، مدتی بعد، ونه گات و اشمیش،‌ یکدیگر را در یک کافی‌شاپ ملاقات کردند. ونه گات، به اشمیش گفت که من اعتمادم را به فضای وب از دست داده‌ام. اما به هر حال، نوشته‌ی شما، زیبا و جذاب و هوشمندانه بود. اگر کلمات و حرف‌های من بود احساس غرور زیادی می‌کردم. اشمیش هم – که به قول خودش سرگرم قهوه و شکلات بود- گفت: به هر حال،‌ به عنوان سرنوشت مطلبی که در ستون یک روزنامه منتشر شده، سرنوشت بدی نبود…


داستان اشمیش و ونه گات، هنوز یکی از مثالهای مطرح در فضای محتواهای ویروسی وب است. به نظر می‌رسد معیار اول در پذیرش محتوا، الزاماً استناد آن نیست و جذابیت آن است. در این خصوص و مطالعات مربوط به آن بعداً بیشتر خواهیم نوشت. اما فعلاً خالی از لطف نیست که دوباره نوشته‌ی اشمیش را بخوانیم:


لطفا کرم ضد آفتاب بمالید!

اگر میخواستم برای آینده شما فقط یک نصیحت بکنم، مالیدن کرم ضد آفتاب را توصیه میکردم. آثار مفید و دراز مدت کرم ضد آفتاب توسط دانشمندان ثابت شده است، در حالی که سایر نصایحی که من امروز مطرح می‌کنم، هیچ پایه و اساس قابل اعتمادی جز تجربه های پر پیچ و خم زندگی شخصی‌ام ندارند. اما به هر حال، نصایحم را خدمت‌تان عرض میکنم:


قدر نیرو و زیبایی جوانیتان را بدانید، البته اگر هم ندانستید، مهم نیست!

به هر حال، روزی قدر نیرو و زیبایی جوانی تان را خواهید دانست. زمانی که طراوت آن رو به افول بگذارد.

اما باور کنید که بیست سال دیگر، به عکسهای جوانی خودتان نگاه خواهید کرد و به یاد می آورید چه امکاناتی در اختیارتان بوده و چقدر فوق العاده بوده اید.

می‌بینید آن طور که تصور می کردید چاق نبوده‌اید.

می‌فهمید که خیلی چیز‌ها در بهترین شرایط بوده است تا شما احساس خوب داشته باشید.


نگران آینده نباشید. اگر هم دلتان میخواهد نگران باشید.


فقط این را بدانید که نگرانی همان اندازه مؤثر است که جویدن آدامس بادکنکی در حل یک مساله ی ریاضی.

مشکلات اساسی زندگی شما بی‌تردید چیزهایی خواهند بود که هرگز به ذهنتان خطور نکرده اند: از همان نوع مشکلاتی که یک روز سه شنبه، ساعت چهار عصر وقتی هیچ کار دیگری برای انجام ندارید، ناگهان به سراغ شما می‌آیند و تمام ذهن و روح شما را می‌گیرند.


هر روز کاری انجام دهید که شما را بترساند!


با دل دیگران بی رحم نباشید و با کسانی که با دل شما بی رحم بوده اند، سر نکنید.


عمرتان را با حسادت تلف نکنید.

گاهی شما جلو هستید و گاهی عقب.

مسابقه طولانی است و سر انجام، خودتان هستید که با خودتان مسابقه میدهید.


تعریف‌هایی را که از شما می‌کنند، به خاطر بسپارید. ناسزا ها و توهین‌ها را فراموش کنید.

البته اگر واقعاً میشد آنها فراموش کرد، راهش را به من هم نشان بدهید.


نامه های عاشقانه ی قدیمی را حفظ کنید.

صورت حسابهای بانکی و قبضها و … را دور بیاندازید.


اگر نمی دانید می خواهید با زندگیتان چه بکنید، احساس گناه نکنید.

جالبترین افرادی را که در زندگی ام شناخته ام در ۲۲ سالگی نمی دانستند می خواهند با زندگیشان چه کنند.

برخی از جالبترین چهل ساله هایی هم که می شناسم هنوز نمیدانند.


تا میتوانید کلسیم بخورید.

با زانوهایتان مهربان باشید.

وقتی قدرت زانوهای خود را از دست دادید کمبودشان را به شدت حس خواهید کرد.


ممکن است ازدواج کنید، ممکن است نکنید.

ممکن است صاحب فرزند شوید، ممکن است نشوید.

ممکن است در چهل سالگی طلاق بگیرید، احتمال هم دارد که در هفتاد و پنجمین سالگرد ازدواجتان کمی هر برقصید.

هرچه می کنید، نه زیاد به خودتان بگیرید، نه زیاد خودتان را سرزنش کنید.

به هر حال، تصادف و احتمال،‌ نیمی از تصمیم‌های ما را شکل می‌دهند.


از بدن خود لذت ببرید. هر جور که میتوانید از آن استفاده کنید. حس بد به آن نداشته باشید و به حس بد دیگران به آن هم کاری نداشته باشید. مهم‌ترین ابزاری که در زندگی دارید بدنتان است.


 برقصید. حتی اگر جایی پیدا نکردید و مجبور شدید در اتاق خودتان برقصید.


نقشه‌ها و تابلو‌های جهت را بخوانید، حتی اگر نمی‌خواهید آنها را جدی بگیرید.


از خواندن مجلات زیبایی پرهیز کنید.


تنها خاصیت آنها این است که بشما بقبولانند که زشتید.


پدر و مادرتان را بشناسید و دوست بدارید. نمی‌دانید که تا کی با شما هستند.


با خواهران و برادران خود مهربان باشید.

آنها بهترین رابط شما با گذشته هستند و به گمان قوی تنها کسانی هستند که بیش از هر کس دیگر در آینده از شما مراقبت خواهند کرد.


به یاد داشته باشید که دوستان می آیند و می روند، ولی آن تک و توک دوستان نزدیک ارزشمندتان را به هر قیمتی حفظ کنید.


سفر کنید.


برخی حقایق انکارناپذیر را بپذیرید:

قیمتها صعود می کنند، سیاستمداران کلک میزنند، شما هم پیر میشوید.

و آنگاه که شدید، در تخیلتان به یاد می آورید که وقتی جوان بودید قیمتها مناسب بودند، سیاستمداران شریف بودند، و بچه ها به بزرگترهایشان احترام میگذاشتند.


به بزرگترها احترام بگذارید.

توقع نداشته باشید که کس دیگری از شما حمایت مالی کند.

ممکن است حساب پس اندازی داشته باشید.

شاید هم همسر ثروتمندی نصیبتان شده باشد.

ولی هیچگاه نمی توانید پیش بینی کنید که کدامیک زودتر از دست می‌روند!


خیلی با موهایتان ور نروید وگرنه وقتی چهل سالتان بشود، شبیه موهای هشتاد و پنج ساله ها میشود.


نخ دندان به کار ببرید.


دقت کنید که توصیه‌های چه کسانی را جدی می‌گیرید. اما به هر حال، توصیه‌کنندگان را تحمل کنید. نصیحت گونه‌ی دیگری از غم غربت است. کسی که نصیحت می‌کند، گذشته‌ها را از میان تل زباله ها بازیافت می‌کند. گردگیری می‌کند. روی زشتی ها و کاستی هایش رنگ جدیدی می‌زند و آن را به قیمتی بالاتر از ارزش واقعی‌اش می‌فروشد.


اما با همه‌ی نصیحت‌هایی که من کردم، لطفاً به من در مورد ماجرای کرم ضد آفتاب، اعتماد کنید!


متن اصلی در شیکاگو تریبون

  • danial azadeh

مثل آب برای شکلات، نام کتابی از لورا اسکوییوِل است که در ایران نیز ترجمه و منتشر شده است.


در این کتاب مکزیکی، هر فصل با یک دستور آشپزی شروع می‌شود و معمولاً در ادامه فصل، ارتباط آن مقدمه با موضوع فصل را می‌فهمیم.


این بار در #پاراگراف فارسی، می‌خواهیم بخش کوچکی از فصل ششم این کتاب را (با ترجمه‌‌ی کمی تا قسمتی آزاد!) مرور کنیم. فصلی که عنوان آن طرز درست کردن کبریت است:


بگذار چیزی را به تو بگویم که تا به حال، به هیچکس نگفته‌ام…


هر یک از ما، با تعدادی کبریت در وجودمان متولد می‌شویم.


اما خودمان قادر نیستیم آن کبریت‌ها را روشن کنیم.


محتاج شعله‌ی شمعی هستیم تا آن را بیفروزد، و اکسیژنی که آن را ماندگار کند.


شمع می‌تواند پیام، کلام، موسیقی یا حتی یک صدا باشد.


اکسیژن می‌تواند نفس کسی باشد که دوستش داریم.


لحظه‌ای می‌رسد که این ترکیب شگفت، کبریت وجود ما را شعله ور می‌کند.


و آن شعله‌  با گرمایی خوشایند، وجود ما را فرا می‌گیرد…


این آتش برافروخته، غذای روح ماست و آن را زنده نگه می‌دارد.


کبریت‌های ما، اگر به موقع برافروخته نشوند، نم می‌کشند. دیگر هرگز روشن نمی‌شوند.


و روحمان، از سرما و گرسنگی می‌میرد.

  • danial azadeh

همه‌ی ما با شنیدن نام اگزوپری، به یاد شازده کوچولو می‌افتیم. یکی از تاثیرگذارترین داستان‌های کوتاه جهان که به ظاهر برای کودکان نوشته شده، اما آدم بزرگ‌ها (به قول اگزوپری) بیشتر از کودکان، می‌توانند مخاطب آن باشند. قبلاً هم از اگزوپری و نوشته‌هایش در نوشته‌ای تحت عنوان آقای خلبان، صحبت کرده‌ایم.


اگزوپری در کنار خلق شاهکار جاودان خود به نام شازده کوچولو، نقاشی‌های آبرنگ بسیار زیبایی هم برای آن ترسیم کرده که با دیدن آنها، می‌توان ذهنیت او را نسبت به شازده کوچولوی خودش بهتر درک کرد.


این بار پاراگراف فارسی، به یک یا چند پاراگراف اختصاص ندارد. بلکه می‌خواهیم با هم تصاویر اوریجینال آبرنگ ترسیم شده توسط اگزوپری را نگاه کنیم. تصویرسازی همیشه در کنار داستان، معجزه می‌کند. خصوصاً اینکه نویسنده‌ی داستان، خود به تصویرسازی برای داستان خود پرداخته باشد.


  • danial azadeh

در زندگی بعدی،

کاش می‌شد مسیر را، وارونه طی کنم.

در آغاز، پیکری بیجان و مرده باشم و آنگاه راه آغاز شود…

در خانه‌ای از انسانهای سالمند،‌ زندگی را آغاز کنم

و هر روز

همه چیز بهتر و بهتر شود.

به خاطر بیش از حد سالم بودن، از خانه بیرونم کنند.

بروم و حقوق بازنشستگی‌ام را جمع کنم.

و سپس، کار کردن را آغاز کنم.

روز اول یک ساعت طلایی خواهم خرید و به مهمانی و پایکوبی خواهم رفت.

سپس چهل سال پیوسته کار خواهم کرد و هر روز، جوان‌تر خواهم شد.

آنگاه، برای دبیرستان، آماده‌ام.

و سپس به دبستان می‌روم.

و آنگاه کودک میشوم و بازی می‌کنم.

هیچ مسئولیتی نخواهم داشت.

آنقدر جوان و جوان‌تر می‌شوم تا به یک نوزاد تبدیل شوم.

و آنگاه نه ماه، در محیطی زیبا و لوکس،‌ چیزی شبیه استخر،

غوطه ور خواهم شد.

و سپس، با یک لحظه برانگیختگی شورانگیز، زندگی را در اوج به پایان برسانم…


وودی آلن

  • danial azadeh

این بار قسمت کوتاهی از کتاب Ever yours (همیشه برای تو) ونسان ون گوگ  را برای بخش پاراگراف فارسی انتخاب کرده ایم.


او در نامه ای که در سال ۱۸۸۴ برای برادرش تئو فرستاد، جملاتی را نوشت که شاید خواندن آن، امروز هم برای ما و شما خالی از لطف نباشد:


کسی که میخواهد فعالیت کند، نباید از اینکه گاهی اشتباه کند، بترسد. نباید از اینکه گاهی لغزش داشته باشد بترسد.


خیلی از انسانها فکر میکنند، برای اینکه انسان خوبی باشند، باید دقت کنند که به هیچ کس هیچ آسیبی نرسانند.


این یک دروغ است. هیچ کاری نکردن و هیچ اشتباهی نکردن، توقف است. ایستادن است. متوسط ماندن است. میانمایگی است.


هر وقت یک بوم خالی می بینی که به شکل احمقانه ای به تو خیره شده و نگاهت میکند، با قلم و رنگ بر گوشش بکوب تا از خواب برخیزد.


نمی دانی که نگاه خیره ی بوم خالی به هنرمند، چقدر فلج کننده است. انگار به تو میگوید: تو هیچ کاری نمیتوانی بکنی!


تاثیرگذاری نگاه خیره ی بوم خالی، گاهی چنان است که نقاشان را به احمق هایی ترسو تبدیل میکند.


نقاشان زیادی را می شناسم که از بوم خالی میترسند و نمیدانند که این بوم خالی است که از یک نقاش پرشور، بر خود می لرزد.


زندگی هم برای اکثر ما چنین چیزی است. یک بوم خالی. بی معنی. چیزی که نگاه خیره اش، انگیزه و روحیه را از تو میگیرد.


اما مهم نیست که زندگی چگونه به نظر می آید، از نگاه سرد و بی روح آن نباید ترسید.


  • danial azadeh

هر وقت خودت را گم کردی،


یا چیزی را که به اندازه‌ی خودت دوست داری گم کردی و از دست دادی،


لحظه‌ای به درختان فکر کن.


فکر کن که چگونه رشد می‌کنند.


تو خوب می‌دانی که درختی که شاخه‌های زیاد و ریشه‌های کم دارد،


با نخستین باد شدید، واژگون می‌شود.


اما از طرف دیگر،


ریشه‌های زیاد هم، برای شاخه‌های کم، مفید نخواهند بود.


آنها زیادی‌اند و نمی‌توانند تمام آنچه را از خاک می‌گیرند، شیره‌ای کنند و به تک تک شاخه‌ها برسانند.


ریشه‌ها و شاخه‌ها باید با هم متناسب باشند. از یک سو، پا در خاک فروکنند از سوی دیگر سر به آسمان برآرند.


یکی در درون ریشه کند و یکی در بیرون سایه بیندازد.


چنین درختی، سایه‌ و میوه‌ی خوب دارد و در هر فصلی، مناسب آن فصل، زیبا خواهد بود.


موقعیت‌ تو، رابطه‌های تو و در یک کلام داشته‌های تو، اگر به تناسب از درون در آنها ریشه دوانی و از بیرون بر آنها سایه بیندازی، نعمت خواهند بود.


که اگر جز این باشد:

  • danial azadeh


خیلی چیزها عوض می‌شوند. خیلی انسانها تغییر می‌کنند. خیلی از دوستانمان ما را ترک می‌کنند.


انگار زندگی، هرگز، حتی یک لحظه‌ متوقف نمی‌شود تا ما به او برسیم.


نمی‌شود برای فرد دیگری زندگی کرد.


فکر می‌کنم هر کس،‌ باید اول، سبک زندگی‌اش را انتخاب کند.


آنگاه فکر کند که دوست دارد تجربه حاصل از این سبک زندگی را با چه کسی به اشتراک بگذارد


نمی‌توانی بنشینی و دیگران را با خواسته‌ها و آرزوها و اولویت‌ها و ارزش‌هایشان، مقابل چشمانت قرار دهی و بخواهی انتخاب‌های زندگیت را طوری انجام دهی که آنها همه خوشحال و راضی باشند و بگویی این یعنی عشق!


باید خودت زندگی کنی


دوست دارم کارهایی را که دوست دارم انجام دهم


و کسی باشم که واقعاً دوست دارم باشم


اصلاً دوست دارم تجربه کنم و ببینم آن انسانی که می‌خواهم باشم چگونه انسانی است!


اگر این کار را نکنیم


دور هم می‌نشینیم و هر کدام دیگری را متهم می‌کنیم که مانع «زندگی کردن ما» شد.


با همه کارهایی که کرد. یا نکرد. یا نمی‌دانست که باید بکند.


بعضی ها می‌گویند کمی از دورتر مسئله امروزت را نگاه کن.


سالها بعد در مورد رفتار و تصمیم امروزت چه قضاوت خواهی کرد؟


شاید این کار، گاهی خوب باشد.


اما من دوست دارم نزدیک تر باشم: همین امروز.


دوست دارم در میانه میدان زندگی باشم.


می‌خواهم همه حس‌های خوب را تجربه کنم حتی اگر قیمتش تجربه حس‌های بد هم باشد.


این به من حس زندگی بدون مرز و محدودیت را می‌دهد…


(استفان چبوسکی)

  • danial azadeh