مهارت های زندگی برای جوانان

به همراه مطالبی مفید برای والدین ایشان

مهارت های زندگی برای جوانان

به همراه مطالبی مفید برای والدین ایشان

سلام خوش آمدید

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خودشناسی» ثبت شده است


در درس قبلی از سلسله بحث‌های کمال طلبی، به عوارض منفی کمال طلبی رسیدیم و مواردی از اثرات نامطلوب این الگوی نگرش و رفتار را در زندگی انسانهای کمال طلب با هم مرور کردیم.

قرار است در ادامه‌ی مسیر درس‌ کمال طلبی، به راهکارهای عملی و اجرایی برای مواجهه با این ویژگی و مدیریت درست آن، بپردازیم. اما قبل از وارد شدن به این موضوع، مرور چند نمونه پرسشنامه کمال طلبی می‌تواند برای ایجاد تصویر بهتری از صورت مسئله مفید باشد.

همیشه مرور کردن پرسشنامه‌ها و ابزارهای سنجش، می‌توانند یک کارکرد مهم و ارزشمند برای ما داشته باشند:

بر اساس سوالات مختلفی که در پرسشنامه‌ها مشاهده می‌کنیم، به درک بهتر و جامع‌تری از یک مفهوم دست پیدا کنیم.

پرسشنامه‌های متعددی درباره کمال طلبی طراحی گردیده و استاندارد شده‌اند. هر یک از این پرسشنامه‌ها برای یک کارکرد متفاوت مورد استفاده قرار می‌گیرند. پرسشنامه‌ای که در این درس برای کمال طلبی مورد بررسی قرار می‌دهیم، APS-R نامیده می‌شود. APS مخفف این عبارت است: Almost-Perfect-Scale

در بسیاری از پرسشنامه‌ها از جمله این پرسشنامه کمال طلبی، کلمه‌ی R در انتهای عنوان پرسشنامه، از نخستین حرف Revised به معنای «بازنگری شده» اقتباس شده است. به معنای اینکه شکل قدیمی پرسشنامه طراحی شده و مدتی مورد استفاده قرار گرفته است و بعد به تدریج، شکل اصلاح شده‌ی آن تنظیم و منتشر شده است.

این پرسشنامه‌ کمال طلبی،‌ بیش از آنکه برای سنجش میزان کمال طلبی مورد استفاده قرار بگیرد، برای متمایز کردن شکل مثبت کمال طلبی (Adaptive Perfectionism) و شکل منفی آن (Maladaptive Perfectionism)‌ به کار برده می‌شود.

بد نیست همینجا به نظر پروفسور پاول هویت – صاحب‌ نام‌ترین فرد در حوزه مطالعات کمال طلبی –  اشاره کنیم که تاکید می‌کند: با تعریفی که من از کمال طلبی می‌شناسم، کمال طلبی مثبت و منفی نداریم. تلاش برای رشد و پیشرفت، بحثی جدا از کمال طلبی است. کمال طلبی یک بیماری مشخص با عوارض منفی است که از داشتن استانداردهای بالا حاصل می‌شود.

اما از سوی دیگر، منابع معتبر اعلام می‌کنند که جمع بزرگی از دانشمندان این حوزه، امروز وجود طبقه  بندی مثبت و منفی در مورد کمال طلبی را پذیرفته‌اند. در این نوع اختلاف نظر‌ها،این  وبلاگ همواره سیاست خودش را دنبال می‌کند و به جای بحث روی واژه‌ها، به مفاهیم توجه بیشتری نشان می‌دهد.

به هر حال، به نظر می‌رسد استانداردهای بالا، همیشه به بیماری و ناامیدی و شکست و از بین رفتن عزت نفس منجر نمی‌شوند. می‌توانیم مثل پاول هویت، بگوییم: برخی کمال طلب هستند و برخی کمال گرا و تعالی خواه. ممکن هم هست مانند برخی دیگر از دانشمندان بگوییم: برخی کمال طلبی مثبت هستند و برخی کمال طلب منفی.

در صورتی که تصمیم داشتید پرسشنامه کمال طلبی زیر را در مورد خودتان تکمیل کنید، حتماً این نکته را مد نظر داشته باشید که در بسیاری از پرسشنامه‌ها و ابزارهایی از این دست، سوالات مشابه ممکن است با تفاوت جزیی در بخش‌های مختلف پرسشنامه تکرار شوند. به جای اینکه برگردید و جستجو کنید که این پرسش قبلاً به چه شکلی و با چه کلماتی در پرسشنامه مطرح شده و شما چه پاسخی به آن داده‌اید، هر بار در مواجهه با هر سوال، مستقل از تمام خاطرات قبلی و سوالات گذشته،‌ به دقت فکر کنید و تمرکز کنید و پاسخ آن پرسش را مشخص کنید:

لینک مربوط به دانلود پرسشنامه APSR

همه‌ی کسانی که کمال طلب هستند در شاخص‌های استاندارد و نظم نمرات بالایی به دست می‌آورند. اما تفاوت کمال طلبی مثبت و منفی، در نمره‌ی مربوط به شاخص تعارض یا به اصطلاح Discrepancy است.

امتیاز پایین در شاخص تعارض نشان می‌دهد که فرد، استانداردهای بالایی برای خود تعیین می‌کند، برای کسب آن استانداردها هم تمام تلاش خود را به کار می‌گیرد. وقتی هم کار و تلاشش به پایان رسید، اگر هنوز با استانداردهای خودش فاصله داشت، احساس بدی ندارد و به روند عادی زندگی ادامه می‌دهد (شکل مثبت کمال طلبی).

اما امتیاز بالا در شاخص تعارض نشان میدهد که فرد وقتی به استانداردهای خود دست پیدا نکند، به حدی احساس منفی پیدا می‌کند که روی روحیه و احساس و نگرش او تاثیر می‌گذارد و در بلند مدت از کارایی او می‌کاهد.

توجه داشته باشید که حداکثر امتیاز در شاخص استانداردها ۴۹ ، شاخص نظم ۲۸  و در شاخص تعارض ۸۴ میباشد.

شاید بیان ژانت دویزه در کتاب Too Perfect بتواند به ما کمی در تفکیک این دو حالت کمک کند:

به زبان خیلی ساده می‌توانیم چنین بگوییم: عموماً فاصله‌ای بین دستاوردهای ما و استانداردهای ما وجود دارد.

کسانی که کمال طلب نیستند، استانداردهای فردای خود را آنقدر پایین می‌آورند تا با  دستاوردهای امروز آنها تطبیق داشته باشد و این شکاف از بین برود.

کسانی که شکل منفی کمال طلبی را به کار می‌گیرند، هر بار از این فاصله و شکاف، آزرده  می‌شوند اما همچنان استانداردهای خود را تعدیل نمی‌کنند و صرفاً به تلاش خود اضافه می‌کنند و چون برای آنها عموماً فاصله‌ی استانداردها و دستاوردها خیلی زیاد است، احساسات منفی و ناامیدی و سرخوردگی به بخشی از زندگی آنها تبدیل می‌شود.

کسانی که شکل مثبت کمال طلبی را به کار می‌گیرند، استانداردهای خود را فراتر از دستاوردهای  امروز خود قرار می‌دهند. اما نه در حدی که به کلی غیرقابل دسترس باشد. بلکه در حدی که بیش از حد معمول، نیازمند تلاش باشد. چون استانداردهای آنها دشوار است اما دور از دسترس نیست، انگیزه دارند که برای بهبود خود تلاش کنند. ضمن اینکه از نرسیدن به استانداردهای خود هم احساس بدی ندارند. چون در درون خود حس می‌کنند که کمی بالاتر از دستاورد متعارف را هدف قرار داده‌اند.

اجازه بدهید یک مثال ساده را با هم مرور کنیم.

مریم تصمیم می‌گیرد که پیاده روی را به بخشی از برنامه روزانه‌ی خودش تبدیل کند. او با خودش قرار می‌گذارد که روزانه یک ساعت پیاده روی کند. پس از گذشت یک هفته می‌بیند که در هیچ روزی نتوانسته یک ساعت پیاده روی کند و متوسط زمان پیاده روی او،‌ بیست دقیقه بوده است.

اگر مریم کمال طلب نباشد، احتمالاً زمان پیاده روی روزانه را به بیست دقیقه تعدیل خواهد کرد.

اکر کمال طلب منفی باشد، همان یک ساعت را حفظ می‌کند و هر روز هم همان بیست دقیقه پیاده روی را انجام می‌دهد و احساس بدی هم تجربه می‌کند.

اما اگر کمال طلب مثبت باشد، احتمالاً حالا که می‌بیند بیست دقیقه پیاده روی، به سادگی قابل دستیابی است، هدف خود را سی دقیقه پیاده روی تعیین می‌کند. او احساس خوبی دارد چون کمی از ناحیه‌ی آسایش و راحتی خود فراتر رفته است. ضمن اینکه ممکن است پس از مدتی که پیاده روی برای او عادت شد و سی دقیقه پیاده روی، بخش ثابت برنامه‌ی روزانه اش شد، به دلیل کمال طلب بودن، هدفش را یک گام بالاتر ببرد و پیاده روی چهل دقیقه‌ای را به عنوان برنامه روزانه خود در نظر بگیرد.

کمال طلب مثبت، از استانداردی که به سادگی قابل دستیابی باشد، لذت نمی‌برد.

تقسیم‌بندی‌های مربوط به کمال طلبی و انسانهای کمال طلب،‌ بسیار متفاوت و متنوع هستند. ما در درس‌های بعدی هم برخی از آنها را مرور می‌کنیم. اما در نهایت آنچه برای ما مهم است، رسیدن به شکلی از الگوی رفتاری و نگرش است که از یک سو ما را در تلاش دائمی برای بهبود و تعالی کمک کند و از سوی دیگر، تبعات منفی و خستگی و ناامیدی و سرخوردگی را هم به حریم زندگی ما وارد نکند.

 

  • danial azadeh

در درس قبل، در توضیح اینکه افسردگی چیست و چه نشانه‌هایی دارد، اشاره کردیم که برای درک بهتر افسردگی، لازم است با مفهوم خلق یاMood آشنا باشیم.

اگر چه همه‌ی ما، احساس می‌کنیم که مفهوم خلق را درک می‌کنیم، اما تعریف شفاف و مشخصی از خلق که مورد توافق همگان باشد، وجود ندارد.

اما به هر حال، مفهوم خلق، یک مفهوم کاملاً ریشه دار و قدیمی است. چهار مزاج بلغم و صفرا و سودا و دم که در طبابت سنتی وجود داشته‌اند، از جمله نخستین ابزارهای تقسیم بندی خلق بودند و اطباء قدیم، معتقد بودند که غذای هر کسی باید با مزاج او سازگار باشد تا در وضعیت تعادل و سلامت قرار بگیرد.

خلق Mood 

 خلق به معنی حالت هیجانی مستمر و نافذی است که ادراک شخص را از دنیا تحت شعاع قرار می دهد. در معاینه وضعیت روانی بیمار روانپزشک مایل است ببیند که آیا بیمار داوطلبانه در مورد احساسات خود صحبت می کند یا لازم است در این مورد از او پرسش شود . توصیف خلق بیمار باید شمامل اشاره به عمق،شدت،طول مدت و نوسانات آن باشد . 
صفات معمول برای توصیف خلق عبارتند از :
 افسرده،مایوس،تحریک پذیر، مضطرب،خشمگین،منبسط،شنگول،تهی،توام با احساس گناه،ناامید،مرعوب،تحقیر نفس،بی حاصل ،هراسان،. مبهوت. 
خلق ممکن است " نوسان دار labile "  باشد و بین دو قطب تغییرات سریع نشان دهد (مثلا خنده بلند و سرحالی و گریه و یاس در لحظه بعد ) 

عاطفه Affect

 عاطفه را می توان پاسخ دهی هیجانی فعلی بیمار تعریف کرد که از روی حالت چهره بیمار و از جمله میزان و حدود رفتار بیانی او استنباط می شود . عاطفه ممکن است با خلق هماهنگ باشد یا نباشد . عاطفه را می توان در حد طبیعی،محدود،کُند(کم روح) یا سطحی(بی روح) توصیف نمود. 
 در محدوده بهنجار عاطفه دامنه متنوعی از حالت چهره،لحن صدا ،استفاده از دستها و حرکات بدنی مشاهده می شود .(Body language ) وقتی عاطفه محدود است حدود و شدت ابراز هیجان کاهش می یابد . به همین ترتیب در عاطفه کند ابراز هیجان بیشتر کاهش می یابد. برای تشخیص عاطفه سطحی باید هیچ نشانی از بیان عاطفی وجود نداشته باشد ،یعنی صدای بیمار یکنواخت و چهره او بی حرکت باشد. روانپزشک باید به ناتوانی بیمار برای شروع ،ادامه دادن یا قطع یک پاسخ هیجانی توجه کند .


متناسب بودن عاطفه :

 روانپزشک می تواند متناسب بودن پاسخ های هیجانی بیمار را با متن موضوع مورد بررسی قرار دهد. بیماران هذیانی که هذیان های گزند و آسیب را شذح می دهند باید از تجاربی که معتقدند بر آنها تحمیل می شوند هراسان یا خشمگین باشند . خشم و ترس در چنین زمینه ای تظاهر متناسبی است. 
 برخی از روانپزشکان اصطلاح حالت عاطفی نامتناسب را مختص کیفیت پاسخ هیجانی برخی بیماران مبتلا به اسکیزوفرنی می دانند که در آنها حالت عاطفی بیمار با آنچه بیان می کند ناهماهنگ است (مثلا عاطفه سطحی هنگام صحبت در مورد تکانه های جنایی)


عاطفه و خلق را می توان به این صورت هم بیان کرد که : عاطفه همان چیزی است که هنگام ابراز هیجان در چهره و حالات افراد بصورت ظاهری مشاهده می شود. هنگامی که متخصصین بالینی در پی بررسی عاطفه در درمانجویانشان هستند، به برخی مولفه هایی دقت و توجه دارند که شدت، تناسب، تحرک و دامنه عاطفه از آن جمله است. در توضیح خلق هم باید گفت که خلق هم به تجربه هیجانی فرد به صورت درونی، و عاطفه ابراز هیجان به صورت بیرونی است. افسردگی، سرخوش بودن، خشم ، اضطراب، غم و ... از جمله این هیجانات است. خلق درمانجو در روند درمان وی بسیار مهم و قابل توجه است.



تفاوت هیجان و خلق:

 - «هیجان» از موقعیت‌های مهم زندگی و از ارزیابی‌های اهمیت آنها برای سلامتی ما به وجود می‌آید. مانند هیجان «غم و اندوه» که از مواجهه با یک موقعیت فقدان و جدایی یا سوگ در شرایط زندگی حاصل می‌شود. اما «خلق» از فرآیند‌هایی به وجود می‌آید که مبهم و اغلب ناشناخته هستند. مانند «خلق افسرده» که لزوما دلیل خاصی را برای آن نمی‌توان بیان کرد.
 
- هیجان عمدتا بر «رفتار» تاثیر می‌گذارد و اعمال خاصی را هدایت می‌کند و حال آنکه خلق، عمدتا بر «شناخت» تاثیر می‌گذارد و آنچه را که فرد درباره‌اش فکر می‌کند، هدایت می‌کند. 
 
- هیجان در نتیجه رویدادهای کم دوام چند ثانیه‌ای یا شاید چند دقیقه‌ای ناشی می‌شود، در صورتی که خلق، از رویدادهای ذهنی چند ساعته یا شاید چند روزه ناشی می‌شود. 
 بنابراین، خلق بادوام‌تر از هیجان است. اغلب افراد تقریبا روزی هزار دقیقه بیدارند، ولی مقدار کمی از این زمان، هیجان‌هایی چون خشم، ترس یا شادی را در بردارند، اما در مقابل، یک آدم معمولی، به طور کلی، جریان‌های دایمی خلق را تجربه می‌کند.
 با اینکه هیجان‌ها در تجربه روزمره نادر هستند، ولی افراد همیشه چیزی را احساس می‌کنند. آنچه را که آنها معمولا احساس می‌کنند، «خلق» است، به عبارت دیگر، احساس هیجانی دایم و غالب که به صورت اثر پیامدی رویداد هیجانی تجربه شده قبلی است، «خلق» نامیده می‌شود که شاید در تعابیر رایج و  عرفی و عامیانه فرهنگ فارسی با نام «روحیه» خوانده و بیان می‌شود و از طرفی، تظاهر خارجی و تجلی بیرونی با علایم فیزیولوژیک این احساس هیجانی را «عاطفه» (Affect) یا در تعابیر رایج و عرفی و عامیانه فرهنگ فارسی با نام «چهره» می‌نامند. 
 شاید بتوان رابطه خلق و عاطفه را، چون رابطه آب و هوا، به درجه حرارت تشبیه کرد. به این معنی که «درجه حرارت» تظاهر و برون‌داد خارجی و مقطعی و در عین حال کمی گرما یا سرما است در حالی که «آب و هوا» معیار متوسط و میانگین گرمی و سردی طولانی مدت آن منطقه جغرافیایی است. 

 - «خلق» با احساس ذهنی بیان و شناخته و ارزیابی می‌شود، در حالی که «عاطفه» به صورت عینی شناخته و ارزیابی می‌شود. قابل ذکر است که خلق به صورت حالت عاطفه مثبت و عاطفه منفی (خلق خوب و خلق بد) وجود دارد. البته عاطفه مثبت و عاطفه منفی حالت‌های متضاد احساس کردن نیستند، بلکه این دو ویژگی، حالت‌های مستقل و نه متضاد احساس کردن هستند.


عاطفه مثبت: عاطفه مثبت بیانگر مشغولیت لذت‌بخش و احساس هوشیاری در برابر ملالت است. عاطفه مثبت به صورت سطح لذت جاری، اشتیاق و پیشروی به سمت هدف وجود دارد. سیستم عاطفه مثبت برای خودش مبنای عصبی دارد و مسیر‌های ناقل عصبی در آنها «دوپامین» است. انتظار رویدادهای خوشایند، این مسیر‌ها را فعال می‌کند. وقتی عاطفه مثبت افراد بالا است، معمولا احساس می‌کنند علاقه‌مند، پرانرژی، هوشیار و خوش‌بین هستند، در حالی که وقتی عاطفه مثبت افراد پایین است، معمولا احساس می‌کنند خموده، www.migna.irبی‌تفاوت و خسته هستند. عاطفه مثبت بیانگر سیستم «انگیزشی اشتیاقی» است که پاداش آن را بر می‌انگیزد. اصولا عاطفه مثبت و خلق خوش، به «رفتار گرایشی» کمک می‌کند. عاطفه مثبت به طور منظم طبق چرخه خواب‌ بیداری نوسان می‌کند.

بر اساس پژوهش کلارک، واتسون، ولیکا در سال 1989، سطح عاطفه مثبت هنگام بیدار شدن کاملا پایین است، در طول صبح به سرعت بالا می‌رود و تا بعد از ظهر به تدریج همچنان بالا می‌رود تا اینکه بین 6 تا 9 بعد از ظهر به اوج خود می‌رسد و از آن پس به سرعت در اواخر شب پایین می‌آید و به سطح پایین اوایل صبح باز می‌گردد.

عاطفه منفی: عاطفه منفی بیانگر مشغولیت ناخوشایند و احساس تحریک‌پذیری در برابر آرمیدگی است. عاطفه منفی بالا به صورت احساس ناخوشنودی، تحریک‌پذیری و عصبانیت وجود دارد. سیستم عاطفه منفی نیز برای خودش مبنای عصبی دارد و مسیر‌های ناقل عصبی در آنها «سروتونین و آدرنالین» است. انتظار رویدادهای ناخوشایند این مسیر‌ها را فعال می‌کند. وقتی عاطفه منفی افراد پایین است معمولا احساس می‌کنند آرام و آرمیده هستند. 

 عاطفه منفی بیانگر سیستم «انگیزشی آزارنده» است که تنبیه آن را بر می‌انگیزد و اصولا عاطفه منفی و خلق ناخوش به «رفتار اجتنابی» کمک می‌کند. عاطفه منفی بر طبق چرخه خواب، بیداری، نوسان و تغییر قابل توجهی ندارد.

نتیجه‌گیری: 

 هیجانات که منتج حوادث خوشایند و ناخوشایند روزمره ما و پدیده‌ای دفاعی هستند پس از گذشت زمانی و استمرار، به صورت احساس‌های ماندگار خلقی خود را نشان می‌دهند که این احساس‌ها در حالت بیمارگونه و غیراعتدالی خود، به صورت اختلال افسردگی یا اختلال شیدایی بروز می‌کنند.
از آنجا که بر اساس پیش‌بینی محققان بین‌المللی در سال 20200 میلادی، دومین بارکلی بیماری‌ها، به اختلال افسردگی، اختصاص می‌یابد، به همین جهت اغلب کشور‌های توسعه‌یافته، برنامه‌های سرورآفرین و نشاط‌زایی را در تمامی رفتار‌های خانوادگی، شغلی و اجتماعی جوامع خود گنجانده‌اند و تلاشی روزافزون جهت کاهش تنش و آرامش اجتماعی دارند. امید آنکه که کشور ما نیز، از این قافله حرکت علمی، در راستای گسترش سلامت اجتماعی، غافل نماند. 
می
  • danial azadeh

آیا تفکر همه یا هیچ بر ذهن شما حاکم است؟

 فرض کنیم که تصمیم گرفته اید سیگار را به صورت کامل ترک کنید. پس از سه روز در یک مهمانی، به تعارف و دعوت دوستان، وسوسه میشوید و دوباره یک نخ سیگار میکشید. وقتی به خانه بازگشتید چه میکنید؟ آیا با خود میگویید: دوباره باید دقت کنم. این بار اتفاقی بود و نباید بگذارم به یک روند تبدیل شود.

یا اینکه میگویید: تمام شد. نمیشود. در این جامعه نمی شود. خودت هم بخواهی سالم زندگی کنی بقیه نمیگذارند.

حالا بیایید به یک مثال دیگر فکر کنیم: اگر بلیط یک فیلم سینمایی را خریداری کنید و دقیقاً پس از پخش تیتراژ وارد سالن بشوید، چه احساسی دارید؟ آیا میتوانید با خیال راحت به تماشای فیلم بپردازید؟ یا اینکه احساس میکنید همه چیز بر باد رفت و به خاطر ترافیک، فرصت تماشای «تمام و کمال» فیلم را از دست داده اید؟

کمال طلبی

آیا برای رفتار دیگران، استانداردها و قوانین سخت و پیچیده دارید؟

فرض کنیم که شما معتقدید نباید در مهمانیها با صدای بلند قهقهه زد و تبسم کردن را ترجیح میدهید و مودبانه تر میدانید. اگر در یک مهمانی یکی از دوستان شما، با دوست دیگرش آرام صحبت کنند و ناگهان قهقهه بزنند، از فهرست تمام مهمانیهای آتی حذف میشوند؟

آیا معتقدید که شریک عاطفی شما، باید روزانه حداقل سه مرتبه با شما تماس بگیرد و اعلام کند که زنده است و از شما هم بپرسد که هنوز زنده هستید یا خیر؟ احتمالاً اگر هم کسی به شما بگوید که نمیتوان در این حد سخت گیر بود، توضیح میدهید که شما انتظار نابجایی ندارید و خودتان هم، همین اصل را رعایت میکنید؟

کمال طلبی

آیا شما هم مثل آقای شعبانعلی مدیر ما هستید که هفته ی پیش، به خاطر اشتباه به کار بردن دو لغت قضاوت و پیش داوری در متن، تمام فعالیت گروه را یک روز به حالت تعلیق درآوردند و توضیح دادند که خودشان در این کلمات دقت میکنند و ما هم همگی باید دقت کنیم و اگر این اشتباه تکرار شود، فعالیتها را برای همیشه متوقف خواهند کرد؟

آیا از بازخورد و بازخورددهنده نفرت دارید؟ (باور کنید این در فهرست بوده و ما به خاطر آقای شعبانعلی اضافه نکرده ایم!). بازخورد منفی دیگران برای کمال طلب، به این معناست که کاری با کیفیت صد در صد انجام نشده و بخشهایی از آن اشکال داشته است.

کمال طلبی و نشانه های آن

قاعدتاً پذیرش اینکه هیچ کاری به صورت 100% انجام نمیشود و خطا دارد، از لحاظ منطقی سخت نیست. اما انسانهای کمال طلب، چون تفکر همه یا هیچ را دارند، با شنیدن بازخورد و کوچکترین نقد، احساس می کنند که تمام کار و فعالیت آنها بی معنی و بی حاصل بوده و به همین دلیل احساس خوبی به فرد منتقد ندارند. این افراد منتقدان را تخریب میکنند و یا خود را در موقعیتی قرار میدهند که در معرض انتقاد قرار نگیرند.

جالب اینجاست که نشانه‌ی دیگر کمال طلبی، وابستگی بیش از حد به نظرات مثبت و بازخورد دیگران است. به شکلی که در اکثر منابع، تاییدطلبی بیش از حد هم به عنوان یکی از شاخص‌های کمال طلبی ذکر شده و از آن تحت عنوان «وابستگی ناسالم به نظرات دیگران» یا «Unhealthy Attachment to other's opinion» نام برده شده است.

اشتباهات کوچک خودتان و دیگران، در ذهن و جسمتان یک جهنم تمام عیار میسازد؟ اگر منشی شرکت، متن نامه رسمی را به جای نقطه، با ویرگول تمام کند و نامه هم قبل از مشاهده توسط شما ارسال شده باشد، چه میکنید؟ آیا صرفاً تذکر میدهید؟ یا اینکه معتقد هستید که اگر روزی شرکت شما ورشکست شود، نقطه ی آغازش همین نامه بوده؟ شاید هم معتقد شوید که ده ها مشکل دیگر هم وجود داشته و الان تصادفاً یکی از آنها را دیده اید! اگر در کافی شاپ، از پیشخدمت بخواهید که سالاد سزار شما، گوشت مرغ نداشته باشد، و پیشخدمت سالادی با گوشت مرغ بیاورد چه میکنید؟آیا میتوانید گوشتها را جدا کنید و به خوردن سالاد مشغول شوید؟ یا ترجیح میدهید به تربیت پیشخدمت و مدیر رستوران و ... مشغول باشید؟

کمال طلبی

دوست دارید مسئول گروه باشید تا مطمئن شوید که همه چیز به خوبی پیش میرود؟ گاهی اوقات، ما به خاطر پرستیژ دوست داریم مسئول یک گروه شویم. گاهی به خاطر لذت دستور دادن به دیگران. گاهی به خاطر پول و سود بیشتر. اما همیشه اینطور نیست. گاهی هم میخواهیم مسئول گروه شویم، چون باور داریم که اگر ما همه چیز را کنترل نکنیم، دیگران بی نقص کار نمیکنند.

آقایی که به رغم مسئولیتها و دغدغه های زیاد، به خاطر اینکه احساس میکند رنگ دیوارهای ساختمان، باید یک پرده روشن تر می بود، مدیریت ساختمان را بر عهده میگیرد و در انبوه کارها و مسئولیتها، از خواب و خوراک خود میزند تا بتواند کار را در حد کمال انجام دهد.

یکی از همکاران شرکت، همیشه مسئولیت مدیریت جلسات را بر عهده میگیرد چون معتقد است اگر مدیریت جلسه با فرد دیگری باشد ممکن است در جلسه سه ساعت، ده دقیقه یا یک ربع، بحث به حاشیه کشیده شود. مدیری که نمیتواند کار را به تیمی که حتی از خودش حرفه ای تر و کارشناس تر هستند، تفویض کنند. چون معتقد است که آن دقت نظری که خودش دارد، در هیچ یک از اعضای تیم وجود نخواهد داشت!

آیا سرگرمیهای بی خاصیت و اتلاف وقت، شما را آزار میدهد؟

آیا معتقدید که برای هر کاری حتماً باید دستاورد و نتیجه کاملاً مشخصی حاصل شود؟ آیا از اینکه دوستانتان، در یک مهمانی یک ساعته، برای پنجاهمین بار، خاطرات دوران دانشجویی را مرور میکنند و میخندد، آزار می بینید؟

اگر قرار است به پارک بروید و منتظر یکی از دوستانتان باشید، نگاه کردن پرنده ها و انتظار کشیدن برای شما آزاردهنده است؟ حتماً باید پیاده روی کنید تا «لااقل» برای سلامتی شما مفید باشد؟ حالا اگر هم مجبور به انتظار شدید و مجبور شدید با پرنده یا گربه یا کودکی بازی کنید، مجبور به تئوری سازی هستید تا به خودتان ثابت کنید که اینها نوعی تجربه ی مدیتیشن و ارتباط با عالم هستی بوده، تا آرامش پیدا کنید؟

آیا بیهوده گذشتن برخی لحظات برای شما دردناک است؟ البته دقت دارید که برخی لحظات با بیهوده زندگی کردن و کلاً زیادی بودن بر روی این کره خاکی تفاوت دارد! یکی از ویژگیهای افراد کمال طلب این است که احساس میکنند همه چیز باید «هدفمند» و «با خاصیت» باشد. آنها به بازیکنان فوتبال میخندد و میگویند که: کاش بیست و دو عدد توپ به این بدبختها داده میشد تا اینقدر به دنبال توپ ندوند.

اگر هم ناراحت شوید و از آنها دفاع کنید و بگویید که به هر حال، ورزش حرفه ای است و برای سلامتی خوب است و درآمد خوب دارد و همه ی اینها بنز و پرادو دارند، بازی سخت تر میشود. حالا باید دفاع کنید که چرا خودتان، مینشینید و به دویدن این بنزسواران و پرادوسواران نگاه میکنید!

کمال طلبها نمیپذیرند که قرار نیست همه ی لحظات زندگی، با تعریفی که آنها می پذیرند، غنی باشد. گاهی غنای زندگی، در لحظاتی که ظاهراً آرام و بی هیاهو میگذرند، تجربه می شوند.

آیا اهل اهمال کاری هستید؟ اهمال کاری میتواند ناشی از تنبلی باشد. یا نداشتن نظم شخصی. اما یک ریشه دیگر هم برای برخی اهمال کاری ها وجود دارد: کمال طلبی. 


در درس بعدی، به عوارض منفی کمال طلبی در کار و زندگی پرداخته ایم


تمرین:

شاید در مورد اصطلاحی که بین دانشجویان پزشکی تحت عنوان MSD یا Medical Students' Disease رایج است، شنیده باشید. اینکه گاهی اوقات، دانشجوی پزشکی، پس از  آشنایی با عوارض بیماریهای مختلف، انواع این بیماریها را در خود کشف میکند! این هفته دیابت. هفته ی قبل ایدز و هفته ی بعد سل یا هر بیماری دیگر!

مستقل از اینکه MSD واقعاً چقدر شایع است، اما احتمالاً تجربه کرده اید که پس از آشنایی با حوزه های رفتاری هم، اتفاق مشخصی می افتد. احتمالاً در پایان این درس، یا متوجه شده اید که یک کمال طلب مزمن هستید و یا به بیماری بسیاری از اطرافیان خود پی برده اید!

به خاطر داریم که کمال طلبی هم، مانند هر الگوی رفتاری دیگر، صرفاً در دو انتهای صفر و صد طیف، طبقه بندی نمیشود و هر یک از این نشانه ها، میتوانند به ما یادآوری کنند که ممکن است به سمت کمال طلبی با کارکردهای منفی، نزدیک تر شده ایم.

  • danial azadeh

سالها پیش، وقتی هنوز تکنولوژی به اندازه‌ی امروز رشد نکرده بود و شبکه‌های اجتماعی به  وسعت امروز وجود نداشتند و حتی ایمیل و چت هم، به صورت بسیار محدود وجود داشت، شکلی از دوستی رایج بود که به آن دوست مکاتبه‌ای یا  Pen Pal یا Pen Friend می‌گفتند. هر کس، دوستی را در نقطه‌ی دیگری از جهان پیدا می‌کرد و برایش نامه می‌نوشت و او هم پاسخ نامه را می‌داد و معمولاً بین هر رفت و برگشت نامه، یک تا دو ماه فاصله می‌افتاد.

دوستی‌های مکاتبه‌ای، معمولاً برای آشنایی با یک زبان و فرهنگ دیگر به کار گرفته می‌شد. اگر یک یونانی می‌خواست زبان فرانسه یاد بگیرد، دوستی در فرانسه پیدا می‌کرد و مکاتبه با او را آغاز می‌کرد و دوست فرانسوی‌اش هم از فرصت شکل گرفته در این رابطه، برای آشنایی بیشتر با فرهنگ یونان بهره می‌برد.

با توجه به کندی ارتباط در این جنس از دوستی، سوال‌هایی رایج بود که در نخستین مکاتبات، دو طرف از یکدیگر می‌پرسیدند تا در کمترین زمان، بیشترین شناخت را از یکدیگر پیدا کنند.

بعدها با افزایش امکانات ارتباطی و به وجود آمدن ابزارهایی برای ارتباط همزمان، آن شیوه‌ی دوستی کمرنگ شد و از بین رفت و امروز دوست‌های مکاتبه‌ای، چت می‌کنند و ایمیل می‌فرستند و چون احساس می‌کنند همیشه فرصت برای آشنایی بیشتر هست، معمولاً وقت زیادی برای آشنایی اولیه نمی‌گذارند (اگر چه آن آشنایی بیشتر هم به ندرت به وجود می‌آید یا زمانی به وجود می‌آید که دیگر دیر شده‌ است و رابطه‌ای وجود ندارد).

البته هنوز هم گاهی اوقات، در شبکه‌های اجتماعی برخی از آن سوال‌ها به عنوان چالش یا بازی مطرح  می‌شوند. اما معمولاً جنبه‌ی سرگرمی آنها بر جنبه‌ی شناختی آنها غالب است.

حتی اگر دوست مکاتبه‌ای هم نداشته باشیم، مرور این سوالات و نوشتن پاسخ برای آنها، می‌تواند حرکتی ساده اما اثربخش، برای مواجهه‌ی بهتر با خودمان باشد. به همین دلیل تصمیم گرفتیم که برخی از رایج ترین سوالات در این زمینه را برای شما گردآوری کنیم.

۱- بهترین خاطره‌ی دوران کودکی شما چیست؟

۲- بزرگترین پشیمانی شما تا این لحظه چیست؟

۳- از چه چیزی، بیش از هر چیز دیگر احساس غرور می‌کنید؟

۴- اگر بخواهید یک آلبوم موسیقی با هفت آهنگ درست کنید و همیشه همراه داشته باشید، چه موسیقی‌هایی در آن جا خواهند داشت؟

۵- اگر می‌توانستید برای یک بار، به انتخاب خود، به هر نقطه‌ دلخواهی از جهان مسافرت کنید،  کدام مقصد را انتخاب می‌کردید؟

۶- اگر همه‌ی دارایی‌های فیزیکی شما را از شما بگیرند و تنها بتوانید ۵ مورد آنها را برای خود حفظ کنید، کدام موارد را نگاه خواهید داشت؟

۷- در بین تمام معلمانتان تا امروز، چه کسی بیشترین تاثیر را بر روی شما داشته است؟ چرا؟

۸- دوست دارید دیگران روی سنگ قبرتان در یک جمله شما را چگونه معرفی کنند؟

۹- کدام لحظه از زندگی‌تان را تاثیرگذارترین لحظه می‌دانید؟

۱۰- بر چه اساس رشته تحصیلی خود را انتخاب کردید؟

۱۱- بر چه اساس شغل خود را انتخاب کردید؟

۱۲- زمان آزاد خود را چگونه می‌گذرانید؟

۱۳- اگر یک بلیط بخت آزمایی ده میلیارد تومانی برنده شوید آن را چگونه هزینه می‌کنید؟

۱۴- چه کسی را در میان انسانهای اطراف خود، بیش از هر فرد دیگری تحسین می‌کنید؟ چرا؟

۱۵- سه کتابی که بیش از همه دوستشان دارید چه هستند؟

۱۶- از چه چیزی بیش از همه می‌ترسید؟

۱۷- در چه زمانی احساس می‌کنید که دیگری دوستتان دارد؟

۱۸- مهمترین ویژگی شخصیتی خود را چه می‌دانید؟

۱۹- بدترین ویژگی شخصیتی خود را چه می‌دانید؟

۲۰- شرم آورترین لحظه‌ی زندگیتان چه بوده؟

۲۱- یک روز عالی از دید شما چه روزی است؟

۲۲- دوستان نزدیکتان شما را به چه صفتی می‌شناسند؟

۲۳- آشنایان دورتان شما را به چه صفتی می‌شناسند؟

  • danial azadeh

در میان انواع عوامل شخصیتی که در بحث خودشناسی و اساساً تئوریهای مختلف شخصیت شناسی مورد توجه و بررسی قرار می‌گیرند،‌درونگرایی و برونگرایی تقریباً مخرج مشترک  محسوب می‌شود. تعاریفی که از درونگرایی شده بسیار متنوع است. ساده‌ترین تعریفی که عموماً مردم از این واژه در ذهن دارند، ساکت و منزوی و گوشه‌گیر بودن است. اما امروزه تعاریف دقیق‌تر و کامل‌تری مورد توجه قرار می‌گیرند: اینکه برای فرد درونگرا، زندگی ذهنی جذابیت بالایی دارد و یا اینکه فرد درونگرا از خلوت کردن با خودش انرژی می‌گیرد و در تعامل با دیگران، انرژی خود را از دست می‌دهد.

ظاهراً مطالعات نشان می‌دهد که افراد درونگرا، علاقه و تمایل به داشتن حلقه‌ی دوستی کوچک اما با میزان اعتماد درون‌گروهی بالا دارند و معمولاً در یک لحظه، یک کار مشخص را انجام می‌دهند و از انجام فعالیت‌های متعدد به صورت همزمان اجتناب می‌کنند.

ما واژه‌ها و ویژگیهای متعددی را معادل درونگرایی در نظر می‌گیریم. به عنوان مثال خجالتی بودن از جمله مواردی است که معادل درونگرایی در نظر گرفته می‌شود. در حالی که فرد خجالتی از تعامل با دیگران هراس دارد اما فرد درونگرا، صرفاً تنها بودن را به در جمع بودن ترجیح می‌دهد.

همیشه این بحث وجود داشته که آیا درونگرایی یک بحث ارثی است یا محیط و محلی که در آن پرورش یافته‌ایم در میزان درونگرایی (یا برونگرایی) ما نقش دارد. مطالعات انستیتو ملی سلامت آمریکا نشان می‌دهد ۳۹٪ تا ۵۸٪ از درونگرایی و برونگرایی افراد،‌ بر اساس وراثت مشخص می‌گردد(+).

علاوه بر تحقیق مذکور، گزارش‌های متعددی وجود دارد که نشان می‌دهد ساختار فیزیولوژیک مغز و حتی میزان خون در گردش در بخش‌های مختلف مغز، در مورد درونگرایان و برونگرایان متفاوت است.

مستقل از ریشه‌ی تفاوتها و سهم وراثت و محیط و تربیت در درونگرایی و برونگرایی، یک نکته‌ی مشخص وجود دارد و آن اینکه از میان دو صفت درونگرا و برونگرا نمی‌توان یکی را به دیگری ترجیح داد. به عبارت دیگر:

۱) موفقیت زندگی و شغلی ما، تابع درونگرایی و برونگراییمان نیست. بلکه تابع شغل و مسیری است که برای زندگی انتخاب می‌کنیم. طبیعی است که شاید یک فرد درونگرا در شغلهایی با پایه‌ی مالی، موفق‌تر از شغل‌هایی با پایه‌ی فروش باشد و بالعکس فرد برونگرا در شغلهایی که بر پایه‌ی فروش بنا شده‌اند شانس موفقیت بیشتری داشته باشد.

۲) حتی در یک زمینه‌ی تخصصی نیز، به سادگی نمی‌توان در مورد موفقیت یا عدم موفقیت بر اساس تیپ شخصیتی نظر داد. در تکمیل مورد نخست، شاید برای شما جالب باشد که فرد درونگرا می‌تواند در شغلهایی نظیر حسابداری که تعامل کمتری با محیط دارند موفق‌تر عمل کرده و فرد برونگرا می‌تواند در حسابرسی، که شغلی با تعامل بالاتر است، موفق‌تر باشد. همینطور فرد درونگرا می‌تواند مدیر فروش بسیار خوبی باشد اما فرد برونگرا می‌تواند در سمت فروشنده زندگی موفق‌تری را تجربه کند.

۳) حتی اگر یک فرد درونگرا به فروشندگی منصوب شود، باز هم نمی‌توان نتیجه گرفت که وی فروشنده‌ی ناموفقی خواهد بود. اما می‌توان نتیجه گرفت که در صورتی که او به اندازه‌ی یک فرد برونگرا موفق باشد، احتمالاً انرژی بیشتری را برای کسب همان میزان از موفقیت صرف کرده است. به عبارت دیگر، فرد درونگرا در شغل فروش زودتر از یک فرد برونگرا مستهلک می‌گردد. همچنانکه یک فرد برونگرا در شغل حسابداری زودتر از یک فرد درونگرا مستهلک می‌شود.


بسیاری از افراد درونگرایی را همراه به سکوت و خجالت همراه می‌دانند در مقابل آن انسان‌های برونگرا افرادی هستند که اجتماعی و شاد هستند. این نظریه بر این اصل استوار است که درونگراها انرژی خود را از درون خود دریافت می‌کنند (ایده‌ها و مفاهیم را از ذهن) و برون گراها انرژی خود را از دنیای بیرون خود و در ارتباط با دیگران.
برونگرایی و درون گرایی
● مقدمه 
 شخصیت انسانها را می توان با معیارهای گوناگونی به دسته های مختلف تقسیم بندی کرد. در اینجا شخصیت انسانها نخست با نحوه ارتباطشان با دیگران به دو دسته درونگرا و برونگرا تقسیم بندی شده است. مـتوجه باشید کـه هـر دوی ایـن دو نوع شخصیت کاملا طبیـعـی و نـرمـال می بـاشـد. برونگرایان به سوی جهان عینی متمایل بوده و درونـگرایان به سوی جهان ذهنی و غیر عینی.

از دیدگاه یونگ(۱۹۱۳) پدیده‌های برونگرایی (Extraversion) و درونگرایی (Introversion) دو جنبه مهم از شخصیت انسانی را تشکیل می‌دهند. 

▪ برونگرایی: 
 هنگامی که توجه به اشیا و امور خارج چنان شدید باشد که افعال ارادی و سایر اعمال اساسی آدمی نتیجه ارزیابی ذهنی نباشد، بلکه معلول مناسبات امور و عوامل خارجی باشد، برونگرایی خوانده می‌شود. (سیاسی، علی‌اکبر، ۱۳۷۱، ص ۸۲). 

افراد درون گرا از لحاظ روانی دارای سرعت فعالیت مغزی بالاتر از حد طبیعی هستند و این امر سبب می‌‌شود که افراد درون‌گرا به قوای محرکه (Stimulationn) کمتر از حد طبیعی نیاز پیدا نمایند. افراد درون‌گرا دارای دیدگاه درونی و ذهنی هستند و آمادگی بیشتری را برای خودداری و تسلط بر نفس خویش از خود نشان می‌دهند.
 این افراد اوقات خود را به مطالعه و بیشتر در تنهایی سپری نموده و کمتر مایل به معاشرت با دیگران هستند. (بنزیگو، ۱۹۹۹).
از سوی دیگر افراد برون‌گرا دارای سرعت فعالیت مغزی پایین‌تر از حد طبیعی هستند و از این رو این افراد برای اداره امور زندگی خویش به قوای محرکه بالاتر از حد طبیعی نیاز دارند.
 افراد برون‌گرا بیشتر دارای دیدگاه عینی و خارجی بوده و دارای فعالیت عملی عالیتری هستند (سیاسی ـ علی‌اکبرـ همان منبع). ولی میزان تسلط آنها بر نفس خودشان نسبت به افراد درون گرا کمتر است. این افراد مایلند که بر محیط افراد خود تأثیر گذارده و به رقابت با دیگران پرداخته و در مجامع عمومی بیشتر ظاهر می‌شوند. (بنزیگر ـ ۱۹۹۹).
 بنابراین اگر درونگرایی و برونگرایی در حد کمال در افراد ظاهر شوند ما را در برابر دو شخصیت نابهنجار قرار می‌دهند که اولی به صورت اختلال اسکیزفرنی و دومی به صورت اختلال هیستری تظاهر خواهد نمود. تعداداین افراد البته بسیار کم است و اکثریت مردم میان این دو قطب نهایی جای دارند. عده‌ای نزدیکتر به قطب نهایی درونگرایی و گروهی نزدیکتر به قطب نهایی برون‌گرایی هستند. و عده کثیری هم هر دو جنبه برونگرایی و درونگرایی را به صورت متعادل دارا می‌باشند که اصطلاح آمبی‌وِرت (ambivert) به آنها اطلاق می‌‌شود. (سیاسی علی‌اکبر به نقل از یونگ (۱۹۱۳)).
 از سوی دیگر اضطراب یک ترس درونی شده است از اینکه مبادا تجارب دردآور تکرار شوند. از دیدگاه فروید، اضطراب هسته مرکزی روان نژندی است و علامت اخطاری است به «خود». 

● اهمیت پژوهش
زمانی که افراد به مدت نسبتاً طولانی در معرض اضطراب مزمن (Chronic anxietyy) قرار می‌گیرند، سیستم‌های عصبی رتیکلوآندوتلیال (Reticlo endothelial system-R.A.S) آنها به گونه‌ای خود را تنظیم می‌نمایند که فرد به طور طبیعی در حالت بیداری، هوشیاری بیشتری را نسبت به وقایع اطراف خویش نشان می‌دهد. این امر طبیعتاً سبب می‌شود که نیاز به محرک خارجی در آنها کمتر شده و تا زمانی که منبع اضطراب کشف و رفع نگردد به سوی درونگرایی متمایل می‌شوند. (بنزیگرـ ۱۹۹۹). 
 با توجه به موارد فوق مشاهده می‌شود که وجود اضطراب در افراد جامعه تأثیر بسزایی در میزان درونگرایی و برون‌گرایی آنها دارد. به گونه‌ای که ممکن است یک فرد برون‌گرا در اثر شدت فشارهای وارده ناشی از اضطراب به تدریج به فردی درون‌گرا تبدیل شود و در صورتیکه این فشار همچنان ادامه داشته باشد ممکن است در افرادی که با مشاغل اجتماعی سر و کار دارند و باید در تعامل دایم با جامعه باشند سبب کاهش شدید کارآیی آنها بشود. این موضوع در جامعه معلمان بسیار حائز اهمیت است.
براساس دیدگاه آیزنگ نظریه یونگ مبنی بر اینکه «درونگرایی به عنوان یک حالت روانشناختی طبیعی در شرایط خاص محیطی است» کاملاً صحیح می‌باشد و این امر مبتنی بر خواص فیزیولوژیکی بدن است و به عنوان یک واکنش طبیعی در برابر اضطراب تلقی می‌شود. 
 از سوی دیگر افراد درونگرا در مواردی که جامعه‌شان افراد برون‌گرا مورد تقدیر و ستایش قرار می‌گیرند، دچار خجالت زدگی شده و احساس کم ارزشی می‌کنند (آرون ـ ۱۹۹۶).
 همچنین بسیاری از افرادی که در معرض اضطرابهای مداوم قرار می‌گیرند ممکن است نسبت به زندگی دارای دیدگاه منفی شوند. ولی باید اعلام نمود که اضطراب در زندگی افراد به علت انتخابی است که آنها برای ادامه زندگی خویش انجام داده‌اند و این انتخاب بنا به هر دلیلی ممکن است آنها را با مشکلات مواجه کرده باشد. اما نکته مهم این است که تمایل افراد به درون‌گرایی در زمان رویارویی با اضطراب‌های ممتد این توانایی را به آنها می‌دهد که با تمرکز بیشتری به مشکل خود توجه نموده و نهایتاً درحل آن مشکل کوشش نموده و موفق شوند.
 در این موارد افراد درون‌گرا با دقت هر چه تمام‌تر که به جمع‌آوری اطلاعات در خصوص علل بروز مشکلات و چگونگی رفع آنها می‌پرازند.(Aron, Elaine w. )و آنقدر کوشش می‌کنند تا نهایتاً با حل مشکلات مورد نظر به طور طبیعی به دیدگاه مثبت نسبت به زندگی دست می‌یابند.
دراینجا باید به نظریه آیزنک اشاره نماییم که بروز درون‌گرایی و برون‌گرایی در افراد همیشه حالت نسبی داشته و در ارتباط با وقایع خارجی زندگی آنها می‌باشد به صورتی که در شرایط مناسب افراد دارای یک حد تعادل در رفتارهای درون‌گرا و برون‌گرای خویش بوده و براساس شرایط زندگی خویش ممکن است بیشتر به سوی درون‌گرایی و یا برون‌گرایی متمایل شوند. به طور مثال فردی که درحالت عادی برون‌گرا است ممکن است پس از تماس طولانی مدت با اضطراب مزمن تبدیل به یک فرد درون‌گرا بشود و پس از رفع اضطراب می‌تواند دوباره به شخصیت برون‌گرای خویش برگشت نماید. (آیزنک Eysenek- ۱۹۸۱).
 بنابراین با توجه به روابط پویا و دینامیک ما بین دو بعد رفتاری درونگرایی و برون‌گرایی و ارتباط آن با اضطراب، اهمیت این امر مشاهده می‌‌شود.
Eysenck, Hans J. A Model of Personality, Springer-Verlag, Berlin, ۱۹۸۱.
از پرسشنامة مربوط به ۱۶ فاکتور شخصیتی (۱۶PF) که توسط کاتل (Cattel) و اِبِر (Eber) و تاتسوکا (Tatsuoka) در ۱۹۸۶ طراحی شده است برای ارزیابی جنبه‌های شخصیتی افراداستفاده می‌‌شود. در این پرسشنامه اختصاصاً سوالات مربوط به چهارگونه شخصیتی شامل برون‌گرایی، درون‌گرایی، اضطراب شدید و اضطراب خفیف استخراج و ارائه می‌شوند.

● تعریف واژه‌ها
▪ اضطراب: anxiety
 ـ تعریف نظری: اضطراب یک ترس درونی شده است از اینکه مبادا تجارت دردآور گذشته تکرار شوند. از دیدگاه فروید فروید کششهای غریزی نامطلوب موجب اضطراب می‌شوند. اضطراب با احساس ترس مترادف است با این تفاوت که ترس منشاء خارجی دارد ولی اضطراب منشاء درونی دارد. (شفیع‌آبادی ـ ۱۳۷۸ ص ۵۲).
▪ درون گرایی: Introversion
 ـ تعریف نظری: رفتاری است که با دیدگاه درونی ذهنی همراه بوده و فرد درون گرا آمادگی بیشتری برای خود داری و تسلط بر نفس از خود نشان می‌دهد. این افراد کمتر تمایل به حضور در جمع دارند و و بیشتر دقت خود را به مطالعه و فعالیتهای ذهنی انفرادی می‌گذرانند. (آیزنگ ـ ۱۹۴۷).
▪ برون گرایی: (Extraversion)
 ـ تعریف نظری: رفتاری است که با دیدگاه عینی و خارجی مشخص شده و با فعالیت عملی بالاتری همراه است، افراد برون‌گرا (آمادگی کمتری برای تسلط بر نفس خویش برخوردارند. (آیزنگ ـ ۱۹۴۷).
از پرسشنامه (MBTI) (Myers-Briggss) برای ارزیابی میزان برون‌گرایی ـ درون‌گرایی و از پرسشنامه اضطراب (State-Trait) برای ارزیابی میزان اضطراب استفاده خواهد شد.
در پرسشنامه ۱۶PFF که توضیح داده شد هر چهار موضوع درون‌گرایی ـ برون‌گرایی، اضطراب خفیف و شدید با هم قابل محاسبه هستند .

 
شخصیت شما برونگرا یا درونگرا؟ 
 شما با آگاهی یافتن از خصوصیات شخصیتی هر دو گروه قادر خواهید بود با شناساییشان رابطه بهتری با آنها برقرار سازید: 
● ویژگیهای شخصیتی برونگرا
۱) علاقه مند به وقایع پیرامون خود.
۲) رو راست و معمولا پر حرف.
۳) عقیده خود را با عقاید دیگران مقایسه میکند.
۴) اهل عمل و پیشقدمی در کارها.
۵) بسهولت دوستان جدیدی یافته و یا با یک گروه خود را وفق میدهد.
۶) افکار خود را بیان میکند.
۷) علاقه مند به افراد جدید.
۸۸) بزرگترین وحشت وی آن است که نکند پس از یک فاجعه هولناک آخرین بازمانده بشر روی زمین باشد (ترس از قطع ارتباط با دنیای خارج و مردم.) تنهایی برای وی بسیار آزار دهنده میباشد.
۹) از تعامل و ارتباط برقرار کردن با دیگران انرژی میگیرند.
۱۰) خوش مشرب بوده اما زیاد احساساتی نیستند. 
۱۱۱) ریسک پذیرند، سریع تصمیم می گیرند، اجتماعی هستند، درک آنها آسان است، شخصیت آنها در خلوت و حضور دیگران یکسان است، معاشرتی هستند.
۱۲۲) پس از آنکه حرف خود را زدند به گفته خود می اندیشند. علاقه مند به کار گروهی. نقل هر مجلس می باشند. موسیقی با صدای بلند و فعالیتهای هیجان انگیز را بیشتر دوست دارند.  www.migna.ir
۱۳۳) رنگهای روشن را بیشتر دوست دارند. بیشتر از اعمال دیگران خشمگین میگردند تا خودشان. اطلاعات شخصی خود را بسادگی با دیگران قسمت می کنند. رویکرد سریع الوصول را بیشتر ترجیح می دهند. تنها از روی تجارب زندگی خود درس می گیرند و نه عبرت گرفتن از دیگران.
۱۴) ۵۷ الی ۶۰ درصد از جمعیت را تشکیل میدهند.
 البته خصوصیات فوق هیچ ارتباطی با اعتماد بنفس داشتن فرد برونگرا ندارد یک برونگرا ممکن است اعتماد بنفس پایینی داشته باشد. 
-
● ویژگیهای شخصیتی درونگرا
۱) علاقه مند به احساسات و افکار خودشان. نیاز به داشتن قلمرو شخصی. کم حرف، ساکت و متفکر.
۲۲) دوستان زیادی ندارد. در ارتباط برقرار کردن با افراد جدید مشکل دارد. علاقه مند به سکوت و تمرکز. از دید و بازدید های غیر منتظره و ناگهانی بیزار است.
۳۳) کارایی وی در تنهایی بیشتر است. بزرگترین وحشت وی آن است که در یک جمع شلوغ قرار گیرید. ترس از آنکه فردیت خود را از دست بدهد. از فعالیتهای انفرادی انرژی میگیرد.
۴۴) در بین انبوه مردم بودن آنها را خسته می کند. بیشتر از دست کرده خودشان خشمگین میگردند تا دیگران. معمولا کمرو هستند. درکشان مشکل است. اهل ایده و عقاید نو.
۵۵) شخصیتی متمایز در خلوت خود و در حضور دیگران دارند. مشتاق و احساساتی می باشند. معمولا احساساتشان را بیان نمیکنند. در جمع نا آشنا ساکت اما در جمع دوستان خود راحت می باشند. تمرکزشان قوی است. برای تصمیم گیری به زمان نیاز دارند. پیش از حرف زدن می اندیشند.
۶۶) از در میان گذاشتن اطلاعات شخصی خود با دیگران ممانعت میکند. مایل به رویکرد آهسته اما دقیق می باشد. با مشاهده درس می آموزد (عبرت از دیگران) و پس از آموختن روش زندگی، زندگی خود را آغاز میکند.
۷) ۲۵ الی ۴۰ درصد از جمعیت را تشکیل میدهند.
 این خصوصیات هیچ ارتباطی با کمرویی درونگرایان ندارد ممکن است آنها خیلی هم با اعتماد بنفس باشند. %۶۵ نوابغ را درونگرایان تشکیل میدهند. 

افراد را از لحاظ آنکه چگونه اطلاعات کسب میکنند به دو گروه حسگر و الهام گر میتوان تقسیم کرد:

● حس گرها
 تمرکز بر دنیای فیزیکی، با حواس پنجگانه خود زندگی می کنند، شواهد عینی و محسوس را می بینند، علاقمند به آن چه که هست، واقع بین، عملگرا، درک جزئیات، تنها بدیهیات و مشهودات را میبیند، در زمان حال زندگی میکند، نیاز به دانستن حقایق و شواهد دارد، ساده و محافظه کار و سنتگرا، لذات فیزیکی را بیشتر دوست دارد، با اعتماد بنفس، جای جنگل درختان را می بیند، معمولا بانکدار، پلیس، ورزشکار، جراح و خلبانان جزو این گروه میباشند. علاقه مند به درک جزئیات.
● الهام گرها
 تمرکز بر جهان معنوی و ذهنی، از حس ششم، ندای درون و حدس و گمان استفاده میکنند، انتزاعی، علاقمند به آنچه که می تواند وجود داشته باشد، آرمانگرا، خیالباف، علاقه مند به درک مفاهیم و کلیات، ماوراء امور را می نگرد، از قیاس، استعاره و تشبیه استفاده می کند، بیشتر در گذشته و آینده سیر می کند، تئوریسین و متفکر، اصیل و پیچیده، علاقمند به چیزهای جدید و غیر متعارف،شکاک. هنرمندان، دانشمند، شاعران و فیلسوفان جزو این گروه میباشند. جای درختان جنگل را میبیند.

اکنون می توان افراد را از لحاظ شیوه تصمیم گیریشان به دو گروه اندیشه ورز و احساسی تقسیم بندی کرد:
● اندیشه ورزان
 به واقعیت ارزش می نهد، در تصمیم گیری از منطق استفاده میکند، علاقمند به اهداف و ایده ها، متوجه استدلال غلط دیگران می شود، پیروی از ذهن عقلگرا، صادق در بیان افکارشان، نسبت به دیگران سختگیر، رفتارشان با دیگران عدالت آمیز است، معمولا به آنها برچسب سنگدل و بی احساس میزنند، حرفهای دیگران را بدل نمی گیرند، عینی، منتقد، جو رسمی و مبتنی بر منطق را ترجیح میدهند، بی احساس، ارزیابی دیگران برمبنای قوه درکشان میباشد، مهندسان، دانشمندان و مدیران جزو این گروه میباشند. 

● احساسی ها
 ارزش نهادن به هارمونی، در تصمیم گیری خود از احساسات فردی خود استفاده میکنند، هنگامی که دیگران احتیاج به کمک و پشتیبانی دارند متوجه آن می گردند، با قلب رئوف و احساساتی خود زندگی میکنند، معمولا حقیقت را پنهان میکند تا شخص مقابل خود را آزرده خاطر نکنند، مهربان با دیگران، رحیم و بخشنده نسبت به دیگران، به آنها برچسب احساساتی و ضعیف و سست میزنند، حرفهای دیگران را بدل میگیرند، ذهنی، همدل و دلسوز، جو دوستانه و گرم را ترجیح می دهند، نازک نارنجی، ارزیابی دیگران بر مبنای اخلاقیات، علاقمند به دیگران و احساساتشان. پرستاران، معلمان، هنرمندان و کشیش ها در این گروه قرار دارند.
 حال می توان افراد را از لحاظ آنکه زندگی خود را چگونه میگذرانند و نحوه نگرش آنها به زندگی به دو گروه انتخابگر وسبکباران تقسیم بندی کرد:

● انتخابگران
 مصمم، سریع تصمیم میگیرند، زندگی را استوار و قابل کنترل می کنند، پروژه ها را به سادگی به اتمام می رساند، سازمان یافته و منظم، جدی، قابل پیشبینی، از زمان بندیها و جداول زمانی بعنوان راهنما سود می برد، از امور غیر مترقبه بیزار می باشد، سخت کوش، تمایل دارد کارها را هر چه زودتر به پایان برساند، وظیفه شناس و مسئولیت پذیر است، میتواند خیلی کوته فکر نیز باشد. 
● سبکباران
 پیش از تصمیم گیری ابتدا به شرایط خو گرفته و اطلاعات گرداوری می کند، زندگی را انعطاف پذیر و بدون تنش سپری می کند، ترجیح میدهد پروژه را آغاز کند اما معمولا آن را به اتمام نمی رساند، در هم ریخته و بی نظم، بی خیال، هر کاری پیش بیاید انجام میدهد، با فراغت خاطر کامل کارها را به انجام میرساند، از اتفاقات غافلگیر کننده و غیر منتظره لذت میبرد، دمدمی مزاج است، پشت گوش انداز، بیش از حد روشنفکر است، بی مسئولیت و وظیفه نشناس، غیر قابل پیش بینی، از قوانین بیزار و خواهان آزادی است.  
  • danial azadeh


افسردگی چیست و چه نشانه هایی دارد؟ این سوالی است که پاسخ آن در نگاه اول، چندان دشوار نیست. اکثر ما، حتی اگر ندانیم که تعریف عملی افسردگی چیست، لااقل احساس می‌کنیم که می‌توانیم نشانه های افسردگی را در خودمان و دیگران تشخیص دهیم.

جالب اینجاست که بسیاری از انسانها، نه تنها معتقدند که می‌دانند افسردگی چیست و نشانه های افسردگی را هم به گمان خود تشخیص می‌دهند و تحلیل می‌کنند، بلکه به درمان افسردگی هم می‌پردازند. به همین دلیل، مصرف خودسرانه‌ی داروهایی مانند فلوکسیتین (که علاوه بر نام ژنریک آن، با نام‌های دیگری مانند پروزاک و سارافم هم تولید و عرضه  می‌شود) و سیتالوپرام و سایر داروهایی که به داروهای ضد افسردگی شناخته می‌شوند نیز، در ایران و سایر کشورهای جهان، بسیار بالاست.

 اما به هر حال، یک واقعیت مهم وجود دارد: وقتی شما احساس می‌کنید که گرفتار افسردگی هستید یا یکی از اطرفیانتان، گرفتار افسردگی (یا در معرض افسردگی)‌ است، مشخص است که مشکلی وجود دارد. چیزی سر جای خود نیست و باید کمی دقیق‌تر و جدی‌تر به وضعیت خود و اطرافیانمان توجه داشته باشیم.

با توجه به اینکه افسردگی از جمله بیماریهای رایج دوران معاصر است، در حدی که مارتین سلیگمن با  لحنی حاکی از تایید، اصطلاح سرماخوردگی روانی را برای آن نقل می‌کند و نیز اینکه شناخت نشانه های افسردگی و ریشه های افسردگی میتواند نقش مهمی در بهبود کیفیت زندگی ما داشته باشد، تصمیم گرفته‌ایم که بخشی از درسهای خودشناسی را به بررسی دقیق‌تر این مفهوم اختصاص دهیم.

گلاسر، افسردگی را یک رفتار می‌داند که در پاسخ به شرایط محیطی مشخص و برای ارضاء نیازهای مشخصی، انتخاب می‌شود. به همین دلیل او به جای افسرده بودن از اصطلاح افسردگی کردن استفاده می‌کند.


با این حال، طبیعتاً به سبک همیشگی این وبلاگ باور داریم که آشنایی با دیدگاه‌های مختلف و نگاه به یک مسئله از زوایای متفاوت، ضمن ایجاد شناخت بهتر نسبت به یک مسئله، به عمق نگاه ما افزوده و از تعصب کورکورانه‌ی ما می‌کاهد. به همین دلیل در این سلسله درس‌ها، از نگاه‌های دیگر هم به بررسی بحث افسردگی خواهیم پرداخت.


بدیهی است که آشنایی با نشانه‌های یک بیماری و برخی از روش‌های مواجهه با آن، به معنای بی‌نیازی از دانش و تخصص روانشناسان و روانپزشکان و ارزیابی نشانه‌ها و عوارض و ریشه‌های آن نیست. بلکه می‌تواند به ما در یافتن نگاهی تیزبینانه‌تر و زبانی گویاتر برای مشاهده و بیان مشکلات و جستجوی راهکار آنها کمک کند.

انواع افسردگی :

همان طور که گفته شد افسردگی درجاتی از یک حالت احساسی زود گذر تا یک اختلال شدید را در برمی گیرد. برای فهم بهتر این نکته، لازم است اشاره ای به انواع افسردگی داشته باشیم:

1- احساس افسردگی: که معمولا به عنوان اندوه شناخته می شود و در اثر تغییرات موقعیتی و شرایط جدید یا برخوردهای مقطعی ایجاد می شود. این احساس معمولا بعد از برطرف شدن موقعیت و سازگار شدن شخص با شرایط تازه، به سرعت از بین می رود.

2- داغدیدگی یا واکنش سوگ: غمی است که در اثر فوت نزدیکان بوجود می‌ آید. وقتی رابطه ی مهمی پایان می یابد، بیشتر بازماندگان حالتی را تجربه می کنند که معمولا این حالت نیز کاملا عادی است، مگر آنکه واکنش های سوگ به صورت  طولانی باقی بماند.

3- اختلال سازگاری با خلق افسرده: مواجهه ی فرد با یک موقعیت قابل توجه گاهی منجر به این حالت می شود. در چنین  وضعیتی، انتظار می رود با کاهش تأثیر موقعیت، حالت های بیمار گونه نیز از بین برود.

4- اختلال افسردگی عمده و افسردگی خویی: زمانی که شدت علائم افسردگی به حدی باشد که کلیه ی عملکردهای  آدمی را تحت الشعاع قرار می دهد و باعث تأثیرات عمده در عواطف، رفتار، تفکر و روابط اجتماعی می گردد، اختلال افسردگی عمده نامیده می شود. در صورتی که شدت علائم افسردگی به اندازه ای باشد که عملکردها کمتر آسیب ببینند، اختلال افسرده خویی وجود دارد.

5- اختلال دو قطبی و ادواری خویی: نوسانات خلقی شدیدی که بین دوره های شیدایی (شادی و خوشی افراطی که به  نشئه تعبیر می شود) و افسردگی به وجود می آید، نشان دهنده و شاخص اصلی این اختلال است. در صورتی که نوسانات خفیف باشد و کمتر بر عملکرد آدمی تأثیر بگذارد، به آن اختلال خلقی ادواری یا  ادواری خویی گفته می شود.

6- اختلال دلبستگی واکنشی: وابستگی های بیمار گونه ی دوران کودکی که از آن به عنوان  افسردگی های دوران کودکی  یاد می شود، تحت این گروه طبقه بندی می شود.

7- اختلال خلقی یا افسردگی فصلی : نوعی یا  دوره ای از افسردگی است که معمولا در پاییز و زمستان تجربه می شود و  یکی از عوامل مهم آن نور ناکافی است. احتمالا نور ناکافی تغییرات معنی داری را در سطوح برخی از هورمون ها به ویژه "ملاتونین" ایجاد می کند و از طرفی تغییرات دما و نور موجب به هم خوردن ساعت درونی بدن که الگوهای خواب و بیداری را کنترل می کند، می گردد و این تغییرات منجر به بروز این اختلال می شود.

علائم و نشانه های افسردگی :

افسردگی ممکن است به صورت های زیر زندگی آدمی را تحت تأثیر قرار دهد:

1) تغییرات در احساسات و ادراکات:

گریه های مکرر یا فقدان پاسخ دهی عاطفی

- ناتوانی از لذت بردن از هر چیزی

- احساس نا امیدی یا بی ارزشی

- احساس افراطی گناه یا خود سرزنشی

- فقدان صمیمیت نسبت به خانواده و دوستان

- بدبینی نسبت به آینده

- احساس درماندگی

– افکار خودکشی

- غمگینی، اضطراب، خشم و دیگر عواطف ناخوشایند

2) تغییرات در رفتار و نگرش:

- فقدان علاقه به فعالیت های قبلی و کناره گیری از دیگران

- غفلت از مسئولیت ها و توجه نکردن به ظاهر شخصی

- تحریک پذیری و به آسانی دستخوش خشم شدن

- فقدان انگیزه به منظور پیگیری اهداف

- نارضایتی کلی از زندگی

- کاهش توان حافظه، ناتوانی در تمرکز، بلا تصمیمی و آشفتگی

- تغییرات شناختی

- کاهش توانایی رویارویی با مسائل روزمره

3) تغییرات جسمانی و شکایات بدنی:

خستگی مزمن و فقدان انرژی

- فقدان کامل اشتها یا خوردن اجباری

- بی خوابی، بیداری زود هنگام صبحگاهی یا خواب بیش از حد

- سردردها ، پشت دردها و سایر شکایات مشابه بدون دلیل

- مشکلات گوارشی شامل درد معده، تهوع، اشکال در هضم و تغییر در کارکردهای روده ای مثل یبوست

- چرخه های نامنظم قاعدگی

- کاهش یا افزایش غیر متعارف وزن

- فقدان یا کاهش تدریجی میل جنسی

توجه به این نکته ضروری است که با توجه به علائم و انواع افسردگی گفته شده، وجود برخی از علائم در افراد، دلیل بر بیماری و اختلال نیست، بلکه هدف صرفا شناسایی انواع افسردگی می باشد و تشخیص بایستی صرفا توسط افراد متخصص صورت گیرد.

  • danial azadeh