مهارت های زندگی برای جوانان

به همراه مطالبی مفید برای والدین ایشان

مهارت های زندگی برای جوانان

به همراه مطالبی مفید برای والدین ایشان

سلام خوش آمدید

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شخصیت» ثبت شده است


در درس قبلی از سلسله بحث‌های کمال طلبی، به عوارض منفی کمال طلبی رسیدیم و مواردی از اثرات نامطلوب این الگوی نگرش و رفتار را در زندگی انسانهای کمال طلب با هم مرور کردیم.

قرار است در ادامه‌ی مسیر درس‌ کمال طلبی، به راهکارهای عملی و اجرایی برای مواجهه با این ویژگی و مدیریت درست آن، بپردازیم. اما قبل از وارد شدن به این موضوع، مرور چند نمونه پرسشنامه کمال طلبی می‌تواند برای ایجاد تصویر بهتری از صورت مسئله مفید باشد.

همیشه مرور کردن پرسشنامه‌ها و ابزارهای سنجش، می‌توانند یک کارکرد مهم و ارزشمند برای ما داشته باشند:

بر اساس سوالات مختلفی که در پرسشنامه‌ها مشاهده می‌کنیم، به درک بهتر و جامع‌تری از یک مفهوم دست پیدا کنیم.

پرسشنامه‌های متعددی درباره کمال طلبی طراحی گردیده و استاندارد شده‌اند. هر یک از این پرسشنامه‌ها برای یک کارکرد متفاوت مورد استفاده قرار می‌گیرند. پرسشنامه‌ای که در این درس برای کمال طلبی مورد بررسی قرار می‌دهیم، APS-R نامیده می‌شود. APS مخفف این عبارت است: Almost-Perfect-Scale

در بسیاری از پرسشنامه‌ها از جمله این پرسشنامه کمال طلبی، کلمه‌ی R در انتهای عنوان پرسشنامه، از نخستین حرف Revised به معنای «بازنگری شده» اقتباس شده است. به معنای اینکه شکل قدیمی پرسشنامه طراحی شده و مدتی مورد استفاده قرار گرفته است و بعد به تدریج، شکل اصلاح شده‌ی آن تنظیم و منتشر شده است.

این پرسشنامه‌ کمال طلبی،‌ بیش از آنکه برای سنجش میزان کمال طلبی مورد استفاده قرار بگیرد، برای متمایز کردن شکل مثبت کمال طلبی (Adaptive Perfectionism) و شکل منفی آن (Maladaptive Perfectionism)‌ به کار برده می‌شود.

بد نیست همینجا به نظر پروفسور پاول هویت – صاحب‌ نام‌ترین فرد در حوزه مطالعات کمال طلبی –  اشاره کنیم که تاکید می‌کند: با تعریفی که من از کمال طلبی می‌شناسم، کمال طلبی مثبت و منفی نداریم. تلاش برای رشد و پیشرفت، بحثی جدا از کمال طلبی است. کمال طلبی یک بیماری مشخص با عوارض منفی است که از داشتن استانداردهای بالا حاصل می‌شود.

اما از سوی دیگر، منابع معتبر اعلام می‌کنند که جمع بزرگی از دانشمندان این حوزه، امروز وجود طبقه  بندی مثبت و منفی در مورد کمال طلبی را پذیرفته‌اند. در این نوع اختلاف نظر‌ها،این  وبلاگ همواره سیاست خودش را دنبال می‌کند و به جای بحث روی واژه‌ها، به مفاهیم توجه بیشتری نشان می‌دهد.

به هر حال، به نظر می‌رسد استانداردهای بالا، همیشه به بیماری و ناامیدی و شکست و از بین رفتن عزت نفس منجر نمی‌شوند. می‌توانیم مثل پاول هویت، بگوییم: برخی کمال طلب هستند و برخی کمال گرا و تعالی خواه. ممکن هم هست مانند برخی دیگر از دانشمندان بگوییم: برخی کمال طلبی مثبت هستند و برخی کمال طلب منفی.

در صورتی که تصمیم داشتید پرسشنامه کمال طلبی زیر را در مورد خودتان تکمیل کنید، حتماً این نکته را مد نظر داشته باشید که در بسیاری از پرسشنامه‌ها و ابزارهایی از این دست، سوالات مشابه ممکن است با تفاوت جزیی در بخش‌های مختلف پرسشنامه تکرار شوند. به جای اینکه برگردید و جستجو کنید که این پرسش قبلاً به چه شکلی و با چه کلماتی در پرسشنامه مطرح شده و شما چه پاسخی به آن داده‌اید، هر بار در مواجهه با هر سوال، مستقل از تمام خاطرات قبلی و سوالات گذشته،‌ به دقت فکر کنید و تمرکز کنید و پاسخ آن پرسش را مشخص کنید:

لینک مربوط به دانلود پرسشنامه APSR

همه‌ی کسانی که کمال طلب هستند در شاخص‌های استاندارد و نظم نمرات بالایی به دست می‌آورند. اما تفاوت کمال طلبی مثبت و منفی، در نمره‌ی مربوط به شاخص تعارض یا به اصطلاح Discrepancy است.

امتیاز پایین در شاخص تعارض نشان می‌دهد که فرد، استانداردهای بالایی برای خود تعیین می‌کند، برای کسب آن استانداردها هم تمام تلاش خود را به کار می‌گیرد. وقتی هم کار و تلاشش به پایان رسید، اگر هنوز با استانداردهای خودش فاصله داشت، احساس بدی ندارد و به روند عادی زندگی ادامه می‌دهد (شکل مثبت کمال طلبی).

اما امتیاز بالا در شاخص تعارض نشان میدهد که فرد وقتی به استانداردهای خود دست پیدا نکند، به حدی احساس منفی پیدا می‌کند که روی روحیه و احساس و نگرش او تاثیر می‌گذارد و در بلند مدت از کارایی او می‌کاهد.

توجه داشته باشید که حداکثر امتیاز در شاخص استانداردها ۴۹ ، شاخص نظم ۲۸  و در شاخص تعارض ۸۴ میباشد.

شاید بیان ژانت دویزه در کتاب Too Perfect بتواند به ما کمی در تفکیک این دو حالت کمک کند:

به زبان خیلی ساده می‌توانیم چنین بگوییم: عموماً فاصله‌ای بین دستاوردهای ما و استانداردهای ما وجود دارد.

کسانی که کمال طلب نیستند، استانداردهای فردای خود را آنقدر پایین می‌آورند تا با  دستاوردهای امروز آنها تطبیق داشته باشد و این شکاف از بین برود.

کسانی که شکل منفی کمال طلبی را به کار می‌گیرند، هر بار از این فاصله و شکاف، آزرده  می‌شوند اما همچنان استانداردهای خود را تعدیل نمی‌کنند و صرفاً به تلاش خود اضافه می‌کنند و چون برای آنها عموماً فاصله‌ی استانداردها و دستاوردها خیلی زیاد است، احساسات منفی و ناامیدی و سرخوردگی به بخشی از زندگی آنها تبدیل می‌شود.

کسانی که شکل مثبت کمال طلبی را به کار می‌گیرند، استانداردهای خود را فراتر از دستاوردهای  امروز خود قرار می‌دهند. اما نه در حدی که به کلی غیرقابل دسترس باشد. بلکه در حدی که بیش از حد معمول، نیازمند تلاش باشد. چون استانداردهای آنها دشوار است اما دور از دسترس نیست، انگیزه دارند که برای بهبود خود تلاش کنند. ضمن اینکه از نرسیدن به استانداردهای خود هم احساس بدی ندارند. چون در درون خود حس می‌کنند که کمی بالاتر از دستاورد متعارف را هدف قرار داده‌اند.

اجازه بدهید یک مثال ساده را با هم مرور کنیم.

مریم تصمیم می‌گیرد که پیاده روی را به بخشی از برنامه روزانه‌ی خودش تبدیل کند. او با خودش قرار می‌گذارد که روزانه یک ساعت پیاده روی کند. پس از گذشت یک هفته می‌بیند که در هیچ روزی نتوانسته یک ساعت پیاده روی کند و متوسط زمان پیاده روی او،‌ بیست دقیقه بوده است.

اگر مریم کمال طلب نباشد، احتمالاً زمان پیاده روی روزانه را به بیست دقیقه تعدیل خواهد کرد.

اکر کمال طلب منفی باشد، همان یک ساعت را حفظ می‌کند و هر روز هم همان بیست دقیقه پیاده روی را انجام می‌دهد و احساس بدی هم تجربه می‌کند.

اما اگر کمال طلب مثبت باشد، احتمالاً حالا که می‌بیند بیست دقیقه پیاده روی، به سادگی قابل دستیابی است، هدف خود را سی دقیقه پیاده روی تعیین می‌کند. او احساس خوبی دارد چون کمی از ناحیه‌ی آسایش و راحتی خود فراتر رفته است. ضمن اینکه ممکن است پس از مدتی که پیاده روی برای او عادت شد و سی دقیقه پیاده روی، بخش ثابت برنامه‌ی روزانه اش شد، به دلیل کمال طلب بودن، هدفش را یک گام بالاتر ببرد و پیاده روی چهل دقیقه‌ای را به عنوان برنامه روزانه خود در نظر بگیرد.

کمال طلب مثبت، از استانداردی که به سادگی قابل دستیابی باشد، لذت نمی‌برد.

تقسیم‌بندی‌های مربوط به کمال طلبی و انسانهای کمال طلب،‌ بسیار متفاوت و متنوع هستند. ما در درس‌های بعدی هم برخی از آنها را مرور می‌کنیم. اما در نهایت آنچه برای ما مهم است، رسیدن به شکلی از الگوی رفتاری و نگرش است که از یک سو ما را در تلاش دائمی برای بهبود و تعالی کمک کند و از سوی دیگر، تبعات منفی و خستگی و ناامیدی و سرخوردگی را هم به حریم زندگی ما وارد نکند.

 

  • danial azadeh

 کمال گرایی مثبت و کمال گرایی منفی را نیز از یکدیگر تفکیک کردیم و گفتیم که کمال گرایی منفی زمانی شکل می‌گیرد که استانداردهای خود را چنان بالا قرار دهیم که هزینه‌های کسب آن استانداردها از ارزش نهایی دستاوردهای آنها بیشتر باشد.

فرض کنید دانش آموزی برای امتحان سی ساعت درس خوانده و فکر می‌کند در شرایط فعلی نمره‌ی او ۱۶ خواهد بود. اگر احساس کند که با پنج ساعت درس خواندن بیشتر می‌تواند نمره‌ی نوزده بگیرد، نمی‌توان این رفتار او را نمونه‌ای از کمال گرایی منفی دانست.

اما اگر برای تبدیل کردن این نمره‌ی نوزده به بیست، تصمیم بگیرد که چهل ساعت اضافه درس بخواند، میتوان به این گزینه فکر کرد که او یا خانواده‌اش به کمال گرایی منفی گرفتار شده‌اند. چون احتمالاً‌ برای صرف این چهل ساعت، گزینه‌های ارزشمند زیادی وجود دارند. از مطالعه‌ی سایر دروس تا مطالعه‌ی غیردرسی تا ورزش و حتی گردش و تفریح.

کاهش سطح جامع عملکرد

دانش آموزی که به نمره‌ی یک درس خاص خود توجه زیادی دارد و مثلاً در نمره‌ی ریاضی کمال طلب است، احتمالاً عملکرد کلی‌ کارنامه‌اش به خاطر بی‌توجهی به ادبیات کاهش خواهد یافت.

افزایش دستاوردها در هیچ حوزه‌ای از درس و کار و زندگی بی هزینه نیست. فقط گاهی اوقات ما فراموش می‌کنیم که این دستاوردها را به چه قیمتی کسب کرده ایم. یا اینکه برای کسب آنها از سرمایه‌های سالهای آینده‌ی خود خرج می‌کنیم. دانشجویی که زندگیش را برای کسب رتبه‌ی اول دانشگاه باخته است، زمانی هزینه‌های پنهان این تلاش نامتعارف را متوجه می‌شود که در مذاکره و گفتگو با مدیر خود، توانایی برقراری ارتباط و مذاکره را ندارد. آن روز هیچکس به خاطر معدل یا رتبه‌ی خوبش یک ریال هم حقوق بیشتری به او نخواهد داد، اما دوست دیگرش که بخشی از انرژی خود را هم صرف یادگیری تعاملات اجتماعی هم کرده است، به سادگی می‌تواند موقعیت بهتری را در سازمان خود کسب کرده و حفظ نماید.

مدیرعامل شرکتی که با واحد گرافیک جلسه می‌گذارد و ساعتها در مورد میزان درخشش یک رنگ روی طرح بیلبورد – که تخصصی هم در زمینه‌ی آن ندارد – با گرافیست‌ها چانه می‌زند، بعداً می‌فهمد که در همان زمان، بخش بزرگی از بازار فروشش در حال نابودی بوده و او فرصتی برای فکر کردن به آن مسئله نداشته. یا اینکه متوجه می‌شود که میشد آن زمان را برای حضور در جلسه‌ی مصاحبه‌ی استخدامی یکی از کارکنان کلیدی سازمان، صرف کند.

سطح جامع عملکرد در کار و زندگی، برایند سطح عملکرد در ده‌ها حوزه‌ی مختلف است و از آنجا که فرصت و ثروت و سایر منابع ما محدود هستند، تلاش افراطی برای بهبود سطح عملکرد در هر حوزه، ممکن است به هزینه کردن از حوزه‌های دیگر و در نهایت، کاهش سطح جامع عملکرد منتهی شود.

*افزایش اهمال کاری

 اهمال کاری به علت تنبلی نیست. گاهی اوقات، کمال طلب بودن ما باعث می‌شود که کارهایمان را به آینده موکول کنیم. شاید برای شما هم پیش آمده است که تصمیم بگیرید به جای یک تماس تبریک تولد شتابزده، چند ساعت بعد سر حوصله یک تماس طولانی بگیرید و بعد از چند روز، هرگز این فرصت به وجود نیاید. چون همان زمان، کارهای عقب افتاده‌ی دیگری هم برای انجام دادن داشته‌اید!

همه‌ کسانی که مطالعه روزانه ندارند، تنبل نیستند. اتفاقاً‌ برخی از آنها از علاقمندان جدی مطالعه هستند. اما به دلیل کمال طلبی،‌ دوست ندارند در لابه‌لای کارهای روزمره مطالعه کنند. آنها به دنبال فرصت مناسبی برای تمرکز و مطالعه و یادداشت برداری هستند. فرصتی که عموماً هرگز پیش نمی‌آید!

کمال طلب، به خاطر استانداردهای بسیار بالا در هدف گذاری، هر کار و فعالیتی را بزرگتر از آنچه واقعاً هست می‌بیند و به همین دلیل، ترغیب می‌شود که آن کارها را به زمان دورتر و مناسب‌تری موکول کند.

* نزدیک بینی

کمال طلب‌ها چنان در جزییات روزمره غرق می‌شوند که توانایی مشاهده‌ی افق زمانی دوردست را از دست می‌دهند. موفقیت هر یک از ما، چه به عنوان دانشجو، چه کارمند و چه مدیر یک کسب و کار بزرگ و معظم، نیاز دارند که علاوه بر توجه به مسائل و دغدغه‌های روزمره، به مسیر بلندمدت زندگی و کسب و کار خودشان هم توجه کنند. این فرصت برای انسانهای کمال گرا کمتر از دیگران به وجود خواهد آمد.

*از دست دادن فرصت‌ها

انسانهای کمال طلب، تنها یک روش درست و تنها یک گزینه‌ی مطلوب برای تصمیم گیری و اجرای خواسته‌های خود می‌شناسند. از آنجا که همیشه امکانات و فرصت‌های محیط با روشی که آنها دوست دارند و با گزینه‌ی مطلوبی که آنها مد نظر دارند یکسان نیست، این افراد بسیاری از فرصت‌های پیش رو را از دست می‌دهند.

مدیر کمال طلب ممکن است فرد کارجویی را که ۸۵% ویژگی‌های مورد نظر او را دارد به امید پیدا کردن یک گزینه‌ی نود و پنج درصدی در جلسه‌ی مصاحبه‌ی استخدامی رد کند یا به مدت چند هفته در انتظار بگذارد و بعد از اینکه متوجه شد همه‌ی گزینه‌های دیگر حتی نیمی از معیارهای او را ندارند، ببیند که همان فرد هشتاد و پنج درصدی را هم از دست داده و او به سراغ کار دیگری رفته است.

  • danial azadeh

قبلاً در نوشته‌ای تحت عنوان «آیا من درونگرا هستم؟» اشاره‌ی کوچکی به مفهوم درونگرایی و برونگرایی داشتیم. به نظر می‌رسد دنیای ما، سوگیری مثبتی به سمت برونگرایی دارد. حداقل در حوزه‌ی مدیریت و کسب و کار و فروش و مهارتهای فردی، بسیاری از کسانی که شناخت دقیق علمی و تجربه‌ی کافی در حوزه‌ی مدیریت و پرورش انسانها ندارند، برونگرایی را به عنوان یک نقطه قوت و درونگرایی را به عنوان نقطه ضعف مطرح می‌کنند و تلاش دارند با انواع تمرین‌ها و آموزش‌ها، همه جهان را به سمت برونگرایی سوق دهند.

به همین دلیل، دراین وبلاگ ، به بهانه‌های مختلف، به بحث درونگرایی مراجعه می‌کنیم و در مورد درونگراها صحبت می‌کنیم. شاید به سهم خودمان بتوانیم کمی تعادل را به سمت درونگراها، که به هر حال بخش بزرگی از جامعه‌ی انسانی را تشکیل می‌دهند، بازگردانیم. آنچه در اینجا می‌خوانید اقتباس شده از مطلبی است که در سایت Fastcompany در مورد نحوه برخورد با درونگراها منتشر شده است. بدیهی است که مانند بسیاری از نام‌گذاری‌ها و طبقه‌بندی‌های دیگر در حوزه‌ی انسانی، ما در مورد یک طیف صحبت می‌کنیم و هر یک از ما ترکیبی از این دو روحیه را دارد که البته، به یکی از این دو، نزدیک‌تر است.

درونگرایی و برونگرایی - متمم - محل توسعه مهارتهای من





درونگراها، بر خلاف برونگراها،‌ زمانی که در جمع حضور دارند، انرژی از دست می‌دهند. برونگراها، هر زمان احساس کنند که به اندازه‌ی کافی انرژی و انگیزه ندارند، می‌توانند با حضور در جمع‌ها، مهمانی‌ها، حرف‌ زدن با غریبه‌ها در خیابان و کافی شاپ، تلاش‌ برای دوست شدن با افراد ناشناس در فیس بوک و شبکه‌های اجتماعی، دوباره انرژی به دست بیاورند.

این در حالی است که یک فرد درونگرا، ممکن است با خلوت کردن محیط خود، مدتی فکر کردن، کتاب خواندن و هرگونه فعالیت‌های انفرادی (Solo Activities) انرژی به دست بیاورد. فرد درونگرا در یک مهمانی خسته می‌شود  و انرژی از دست می‌دهد. ترجیح می‌دهد در جمعی باشد که قبلاً آنها را بشناسد. اگر در فیس بوک و اینستاگرام و سایر شبکه‌های اجتماعی،‌ درخواست‌های متعدد دوستی و ایجاد رابطه را ببیند،‌ دچار استرس می‌شود. برای پذیرش یا عدم پذیرش هر یک از درخواست‌ها، ساعت‌ها فکر  می‌کند. با دوستان خود مشورت می‌کند. شرودر جونز، به شوخی می نویسد: در مدتی که یک درونگرا درباره‌ی تایید یا عدم تایید یک درخواست دوستی در فیس بوک تصمیم می‌گیرد، یک برونگرا،‌ رابطه‌ی عاطفی کاملی ساخته و تثبیت کرده و شاید حتی آن را به پایان هم رسانده باشد!

درونگرایی و برونگرایی





با توجه به اینکه «منبع انرژی درونگراها برای تعاملات اجتماعی محدود است»، ممکن است در مقابل حضور در گروه‌های اجتماعی مقاومت داشته باشند.

درونگراها، گاهی اوقات به برونگراهایی که اصرار دارند آنها را با خود به مهمانی و پارک و جلسه و کافی شاپ ببرند، به چشم شکارچیانی نگاه کنند که می‌خواهند آنها را شکار کرده و جان (انرژی) آنها را بگیرند.

البته به خاطر داشته باشیم که اینکه کسی درونگرا است به آن معنا نیست که تحت هیچ شرایطی به همراه بودن با دیگران نیاز و علاقه ندارد. تنها نکته‌ای که مهم است این است که «تعامل اجتماعی برای این افراد، گرانقمیت است» و ترجیح می‌دهند این منبع ارزشمند انرژی گرانقیمت را به هر دلیلی و برای هر کسی و در هر موقعیتی هزینه نکنند.

درونگرایی و برونگرایی





کسی را به خاطر (یا به جرم!)‌ درونگرا بودن از روابط اجتماعی حداقلی محروم نکنید.

درست است که یک درونگرا حوصله‌ی احوال‌پرسی و بحث‌های طولانی را ندارد. اما وقتی چنین فردی وارد جمع می‌شود، همچنان به او سلام کنید، با گرمی لبخند بزنید و با لحن برخورد و زبان بدن،‌ این امنیت ذهنی را ایجاد کنید که این سلام و احوال پرسی کوتاه،‌ قرار نیست به یک گفتگوی طولانی و خسته‌کننده منتهی شود.

اگر طرف مقابل شما، به گفتگو علاقمند باشد، با این احساس امنیت، خودش با علاقه و رغبت وارد فضای گفتگو خواهد شد.

درونگرایی - برونگرایی






تا زمانی که از شما خواسته نشده، وارد فضای شخصی آنها نشوید. نگذارید انرژی تعامل اجتماعی آنها، بی دلیل هزینه شود. لازم نیست بپرسید که به دنبال چه کتابی می گردند. اگر لازم باشد از شما خواهند پرسید. اگر هم می‌خواهید کمک کنید، همینکه بگویید: «اگر کمکی لازم بود به من بگو» کافی است. اینکه بالای سر آنها بایستید و تلاش کنید که یاریشان کنید، بیشتر از ایجاد احساس مثبت، برای آنها آزاردهنده خواهد بود.

حتی اگر هدف شما ایجاد دوستی و رابطه باشد، احترام گذاشتن به این فضای شخصی و ایجاد امنیت ارتباطی، شانس بیشتری را برای ورود به فضای امن افراد درونگرا، برای شما ایجاد خواهد کرد.

hug-introverts





حالا یک بار دیگر رفتار روزهای گذشته خود را با افراد درونگرایی که در اطراف شما هستند مرور کنید. تا چه حد به آنها احساس خوب داده‌اید؟ تا چه حد انرژی تعامل اجتماعی آنها را حرام کرده‌اید؟

حالا به سراغ دوستان درونگرای خود بروید. آنها را برای لحظه‌ای کوتاه، بدون اینکه حرف و توضیحی داشته باشید در آغوش بگیرید و به خاطر داشته باشید که این برونگراها هستند که دوست دارند برای دلیل هر رفتاری، توضیح بدهند و توضیح بشنوند. درونگراها معنای رفتارهای ما را بدون کلمات هم می‌فهمند.

به خاطر داشته باشید که هنگام در آغوش کشیدن دوستان و نزدیکانتان، ملاحظات شرعی و قانونی را هم رعایت کنید!

  • danial azadeh

دانش آموزی که نمره مناسبی در امتحان کسب نکرده است، چه عاملی را به عنوان دلیل این نمره‌ی پایین ذکر می‌کند؟ میگوید کم درس خوانده بوده یا می‌گوید معلم امتحان سختی گرفته؟ کارمندی که دیر در محل کار خود حاضر می‌شود چه می‌گوید؟ اینکه ترافیک زیاد بوده یا اینکه نتوانسته به موقع از خواب بیدار شود؟ شرکت ایرانی که محصولش را نتوانسته در بازار عرضه کند چه می‌گوید؟ می‌گوید که استراتژی درستی را برای انتخاب محصول و بازار و روش تولید انتخاب نکردیم؟ یا می‌گوید مردم ایران دیگر تعهد به محصول ایرانی و کشور خود ندارند؟

مرکز کنترل درونی را چنین تعریف می‌کنند: «باور اینکه وضعیت فعلی من، تابع عوامل قابل کنترل مانند تلاش، نگرش، آماده بودن و … است». در مقابل مرکز کنترل بیرونی را به این عنوان تعریف می‌کنند که: «باور اینکه وضعیت فعلی من، تابع عوامل متعددی بوده که همگی از کنترل من خارج هستند».

کسانی که مرکز کنترل بیرونی دارند، رویدادهای بد زندگی‌شان را ناشی از پیچیده بودن شرایط یا بدشانسی می‌دانند. این در حالی است که کسانی که مرکز کنترل درونی دارند، رویدادهای منفی زندگی را ناشی از کمبود توانمندی ها، یا کمبود تلاش خواهند دانست. در اینجا، می‌توانید پرسشنامه راتر را مطالعه کرده و نمونه‌هایی از تعاریف اصلی مرکز کنترل را در ذهن خود مرور کنید:

 

آنچه می‌خوانید پرسشنامه راتر است برای هر شماره، دو  گزینه‌ی الف و ب در نظر گرفته شده که پاسخ دهنده باید یکی از آنها را انتخاب کند. بررسی جواب دشوار نیست. تشخیص اینکه کدام عامل به مرکز کنترل درونی و کدام عامل به مرکز کنترل بیرونی اشاره دارد، دشوار نیست:

۱- الف: خیلی از اتفاق‌های بد در زندگی آدمها به خاطر بدشانسی روی می‌دهد.

۱ – ب: اتفاق‌های بدی که برای انسانها روی می‌دهد، ناشی از اشتباهاتی است که انجام می‌دهند.

۲ – الف: یکی از دلایل اصلی که در جهان جنگهای مختلف روی می‌دهد، بی‌علاقه بودن مردم به سیاست و کم بودن دانش سیاسی است.

۲ – ب: جنگ همیشه وجود خواهد داشت. مهم نیست که انسانها چقدر برای پیشگیری از آن تلاش کنند.

۳ – الف: در طول زمان و به تدریج، هر انسانی، احترامی را که لایق آن است به دست خواهد آورد.

۳ – ب: متاسفانه، معمولاً ارزش انسانها دیده و کشف نمی‌شود. مستقل از اینکه چقدر برای کسب آن ارزش تلاش کنند.

۴ – الف: بی‌معنی است که بگوییم معلم‌ها در نمره دادن به دانش آموزان، دقیق و منصف نیستند.

۴ – ب: اکثر دانش‌آموزان نمی‌دانند که نمره‌های آنها تا چه حد تحت تاثیر رویدادهای مختلف و تصادف‌های بیرونی تعیین می‌شود.

۵ – الف: اگر فرصت‌هایی مناسب دست ندهد، کسی نمی‌تواند به موقعیت پیشگام بودن و رهبر بودن دست پیدا کند.

۵ – ب: کسانی که در موقعیت پیشگام بودن و رهبری نیستند، از فرصت‌هایی که در اختیار آنها قرار داشته، بهترین استفاده را نکرده‌اند.

۶ – الف: هر کاری هم بکنیم، همیشه عده‌ای هستند که دوستمان نخواهند داشت.

۶ – ب: کسانی که نمی‌توانند دیگران را به خود علاقمند کنند، روش ایجاد ارتباط با دیگران را نمی‌دانند.

۷ – الف: در اغلب موارد، می‌بینم که آنچه قرار است روی بدهد، به هر حال روی می‌دهد.

۷ – ب: هیچوقت حاضر نیستم به جای فکر کردن و تصمیم گرفتن، نتیجه را به دست سرنوشت بسپارم.

۸ – الف: برای دانشجویی که درسش را درست خوانده باشد، امتحان غیرمنصفانه معنی ندارد.

۸ – ب: بسیاری از اوقات، سوالهای امتحان آنقدر به محتوا و تمرین‌های درس نامربوط است، که عملاً درس خواندن بی‌خاصیت است.

۹- الف: موفق شدن یعنی تلاش کردن. شانس و تصادف نقش بسیار کمی در موفقیت دارند.

۹ – ب: برای اینکه شغل خوبی داشته باشی، باید در زمان مناسب در مکان مناسبی باشی تا این فرصت برای تو پدید آید.

۱۰ – الف: یک شهروند متوسط هم می‌تواند روی تصمیم‌های دولت تاثیر داشته باشد.

۱۰ – ب: دنیا توسظ تعداد کمی از افراد قدرتمند اداره می‌شود و سایر انسانها، قدرت چندانی برای تغییر شرایط ندارند.

۱۱ – الف: وقتی برنامه ریزی می‌کنم، تقریباً مطمئن هستم که برنامه ام عملی خواهد شد.

۱۱ – ب: برنامه ریزی نمی‌تواند همیشه منطقی و مفید باشد. چون به هر حال بسیاری از رویدادها بر اساس شانس و تصادف به وقوع می‌پیوندند.

۱۲ – الف: من برای تصمیم گیری و به دست آوردن چیزهایی که می‌خواهم، چیزی به نام شانس را در نظر نمی‌گیرم.

۱۲ – ب: خیلی وقتها، تصمیم های مهم را هم می‌توان با «شیر یا خط کردن» اتخاذ کرد.

۱۳ – الف: آنچه برای من روی می‌دهد، حاصل کار خودم است.

۱۳ – ب: بعضی وقتها احساس میکنم روی جهتی که زندگیم به خود گرفته است، کنترلی ندارم.

  • danial azadeh